دانلود رمان حس اشتباه مریم پیروند 

دانلود رمان حس اشتباه مریم پیروند  رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان حس اشتباه از مریم پیروند با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

جانا درگیرِ یه احساس متفاوته، احساسی که فکر می کنه واقعی‌ترین حسش به حساب میاد‌. این احساسات از لحظه‌ای رقم می‌خورن که صمیمی‌ترین دوستش رُزا سعی داره مسیر افکارش رو کم کم به بیراهه بکشه. اما با اومدنِ شاهو توی زندگیش، کم کم از این اشتباه بیرون میاد.

خلاصه رمان حس اشتباه

برای چندمین بار توی گوشی ناآرام سوال کرد: -تو مطمئنی آرام بوده؟ مرد با اطمینان از پشت خط جواب داد: – آره آقا شاهو مطمئن باشید درست دیدم… آرام خانم خودش بود. -دخترشم برگشته؟ – نه، تنها اومده، با یه آقایی. -یه آقایی! زمزمه کرد و به فکر فرو رفت… یعنی بهداد تنهایی برگشته، فقط با آرام؟ پس جانا؟ همین سوال را پرسید و مرد از پشت خط جواب داد: -آقا اصلا اینی که برگشته باهاش، آقا بهداد نیست یه آقای مسن و تقریبا چاقه که شکل و قواره ش می خوره، از فامیلای شوهرش …

خون سریع به مغز و شقیقه هایش دوید و لب زد: میدونم کیه. مشت دستش را باحرص گره کرد. اگر به گوش شاهین میرسید آرام با برادرشوهر سابقش برگشته امشب برای آرام جهنم‌ میشد. خبر نداشت، شاهین جلوی اتاقش فالگوش ایستاده و داشت به حرف هاش گوش میداد وقتی اسم آرام را شنیده بود پاهایش مثل وزنه ای سنگین، جلوی اتاق شاهو ثابت ماندند. آرام با کی برگشته بود که حتی شاهو بابت این موضوع جوش و خروش نشون می داد؟ وقتی مطمئن شد صدای صحبتش

قطع شده، در نیمه باز را به آرامی هل داد و به شاهو خیره شد که پشت به او و فک منقبضش با بالاتنه ی برهنه ای ایستاده بود و گوشی توی دستش فشرده میشد فشرده می شد.-آرام برگشته شاهو؟ صدای شاهین مضطربش کرد شک نداشت حرف هاش را از پشت در شنیده والا هیچ یک از آدم هایش جرات نداشتند خبرهایی که می‌خواست سکرت بمانند به گوش شاهین یا حتی پدرش برسانند. حال عصبی شاهین اعصابش را داغان کرد برگشت به طرفش: آرام برگشته، ولی بهداد و جانا نیومدن …

دانلود رمان حس اشتباه مریم پیروند  رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان زوال مریم پیروند

دانلود رمان زوال مریم پیروند pdf بدون سانسور

دانلود رمان زوال از مریم پیروند با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ریحانه دختری که در بند عشق پسر خاله ش اسیر میشه اما با اشتباهی که بهادر مرتکب میشه باعث نفرت و جدایی بینشون میشه که این اشتباه با رقیبی سخت تر اتفاق میفته رقیبی که جزیی از خانواده ریحانه ست و باعث ویرون کردن زندگیش میشه… عشقی ممنوعه بین بهادر و ریحانه، بهادری که بخاطر اشتباهش شوهر خواهر ریحانه میشه اما باز هم از این عشق سوزان و ممنوعه ش دست نمیکشه…

خلاصه رمان زوال

روبروی آینه ایستادم،نگاهم به صورت رنگ پریده و زارم افتاد که طی این مدت جز خونو دل کشیدن چیزی عایدم نشد. عصر روز جمعه بود ودل من تنگ تر از همیشه… آه عمیقی کشیدم، ریحانه ی بدبخت دیدی آخرش باختی اون همه استرس داشتن الکی نبود، بیچاره شدی، حالا مرگ آرزوهاتو ببین، خوب ببین تو همون دختر معروف حاج پرویزی که دور و اطرافیانتو آدم حساب نمیکردی اما حالا در نبود یک نفر تمام زندگیت ویرونه شده… بغض به گلوم چنگ زد،دارم از نبودش دق میکنم.

چه جوری تونسته این همه تو قلبم جاکنه که الان بدون اون نتونم یه لحظه دووم بیارم … آخ دستمو رو قلبم گذاشتم، حس میکنم تو این چند روز تیکه تیکه شده، که با تیکه های شکسته ش داره گوشت و تنمو سوراخ میکنه چون هر چه قدر فریاد میزنه دادرسی نداره… دقیق تر به آینه نگاه کردم، چشمای مشکیم حتی بی فروغ تر از زمانی بودن که بدن بابای خدا بیامرزمو جلوی چشمام توقبر گذاشتن… حس میکنم تو این روزا ۲۰ سال پیرترشدم ، و هرروز که میگذره دارم سریعتر رو به زوال و نابودی میرم…

دانلود رمان زوال مریم پیروند pdf بدون سانسور

دانلود رمان خاموشی مریم پیروند

دانلود رمان خاموشی مریم پیروند pdf بدون سانسور

دانلود رمان خاموشی از مریم پیروند با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

امیرحافظ پسری که مجبور میشه با بیوه‌ی برادرش ازدواج کنه در حالی که خودش کس دیگه‌ای رو دوست داره و با رابطه‌ی پنهانی که با سلما داشته اونو باردار کرده و این موضوع زمانی پیش میاد که امیرحافظ با زن‌داداش بیوه‌ش ازدواج میکنه و وقتی میفهمه سلما حامله‌ست بهش اجازه نمیده بچه‌شو سقط کنه و …

خلاصه رمان خاموشی

در یخچال رو باز کردم، بوی تند یه سری از خوراکی های یخچال دلم رو زیرو رو کرد، صورتم رو در هم کردم و درو بستم، نفسمو تو سینه ام حبس نگه داشتم چون حس می کردم با هر بار دم کشیدن اون بوی نامطبوع و زننده وارد ریه هام میشه و باعث تشدید حالت تهوعم میشه. یه آن چشمم به مامان افتاد که مشکوکانه بهم نگاه می کرد، از ترس دلم به لرز افتاد، خیلی آروم نفسم رو بیرون دادم و با حالتی که سعی در پنهان کردن ترس و استرسم داشتم لبخندی زدم و گفتم: – من که چیزیم نبود مامان ولی انگار خیلی دوست داشتی یه دردی مرضی چیزی داشته باشم که راضیتون کنه، نگفتین ناهار

دعوتمون کردن؟ اینجا هم که واسه خوردن چیزی نبود. مامان با عصبانیتی تصنعی گفت: – مرض که نداشتن کله ی ظهر مارو بکشونن خونشون، خب معلومه ناهار دعوت کردن، چرا چشم و چالتو اینجوری میکنی، تو همش یه ثانیه در یخچالُ باز کردی چطور تونستی همشُ دید بزنی که چیزی هست یا نه! هنوز اون بو تو مشامم قُل می خورد، اسید معده م داشت به سمت بالا پیشروی می کرد تا مجبورم کنه عوق بزنم، مامان دقیق تر نگاهم کرد، به طور عینی داشتم دست وپاهام رو گم می کردم، می ترسیدم که با ضایع بازی هام به درد و مرضم پی ببره، هر چی باشه اون یه مادرآ و دوتا بچه زاییده و

توی این زمینه ها هوشیاریش بالاست. مامان به طرفم اومد و گفت: -چیشده؟ ببینمت! چه گیری میدی مامان، چرا چایی هارو نمیبری، یخ کردن خب موندی منو سیم جیم میکنی، آخ دلم داره از دهنم در میاد، حالم یه جوریه، مامانم که ایستاده و عین غلط گیر میخواد اشتباه و غلطام رو به رخم بکشه. -خوبم یه خورده ضعف دارم. -بشین برات الان یه چیز میارم بخوری. رفت که در یخچال رو باز کردم، وای باز هم اون بویِ لعنتی… سریع دستش رو گرفتم و گفتم: -نمیخواد مامان، میریم اونجا ناهار میخوریم، اونقدر ضعف ندارم که اذیتم کنه…

دانلود رمان خاموشی مریم پیروند pdf بدون سانسور

دانلود رمان دو همر مریم پیروند

دانلود رمان دو همر مریم پیروند بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان دو همراز (همسایه من) از مریم پیروند با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

اطلس دختر ساده و معصومی که با اومدنِ همسایه‌ی جدیدشون درگیر رازهای پیچیده‌ای می‌شه که مجبوره بنا به دلایلی با این همسایه‌ی مرموز همخونه بشه، شاهرخ هم بعد از مدتی دل می‌بنده به این دختر معصوم و بینشون…

خلاصه رمان دو همراز

نارین امروز امتحان داشت. امیدوارم خواهرم از پسش بربیاد. زیر لب زمزمه کنان براش دعا خوندم و رفتم به محل کارم. ماشین رو توی پارکینگ فروشگاه پارک کردم و رفتم داخل. ساعت کارم رو زدم. من باید از ساعت ۸ صبح وارد فروشگاه می شدم تا ساعت ۴ بعد از ظهر. درسته زمان زیادیه. بهرحال هر آدمی برای بهتر زندگی کردن و گذروندن وقت و اوقاتش به یه کار ثابت یا شایدم پاره وقت نیاز داره. برای منی که بعد از فوت مامان شدم دختر بزرگه و مادر خونه و تمام مسئولیت های پخت و پز و اداره ی خونه و کارهای ارس و بابا و نارین به دوشم افتاد، کار کردن بیرون از محیط خونه آرامش

بیشتری بهم می داد و می تونستم اوقاتم رو با کار بیرون و دیدن آدم های دیگه بهتر بگذرونم. – اطلس، آقای کوهنورد باهات کار داره. برگشتم به طرف سارا یکی از همکارام بود که غرفه ی لباس های شب دستش بود. – نگفت چیکار داره؟ – نه، شاید میخواد باز یه نگاه به کاتالوگ ها بندازی برای سفارشات جدید. حتما همینطوره. نگاه ازش گرفتم. امضام رو زدم و رفتم به اتاقش. در زدم و اون با شناخت به اینکه خودمم بلند گفت: -بیا اطلس جان. دوست بابام بود. برام یه احترام خیلی خاصی هم داشت و اون رو مثل بابام می دیدم که کنار خودش کار کردن برام راحت تر از هر مکان دیگه ای بود.

داخل رفتم. با تیپ همیشه مرتبش پشت پنجره ایستاده بود. بدون اینکه به سمتم برگرده آروم گفت: -درو ببند اطلس. در رو بستم و آروم گفتم: – سلام، خوبید عمو علی؟ اسمش علیرضا بود. بابام و ارس بهش میگفتن راسو. هیچوقت نفهمیدم چرا اینجوری صداش میکنن. شاید چون همیشه دهنش بوی پیاز یا سیر میده. -خوبم. بیا بشین کارت دارم. روی یکی از صندلی ها نشستم و منتظر شدم ببینم چی میخواد بگه که منو احظار کرده توی اتاقش. هنوز نگاهش پشت پنجره بود و ظاهرا قصد حرف زدن نداشت. خسته از چشم چرخوندن توی اتاق بزرگش، یکی از کاتول گهای روی میز رو برداشتم و ورق زدم…

دانلود رمان دو همر مریم پیروند بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بیست کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.