دانلود رمان حامی از مریم روح پرور با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
روی صندلی های فلزی سرد فرودگاه نشسته بود نمیدانست کجا برود. چمدان کوچک همراه کوله پشتیش را از روی زمین برداشت و آهسته و با قدم های سنگین که به خوبی حسشان می کرد از فرودگاه بیرون رفت. حتی پول ایرانی هم نداشت که بخواهد با تاکسی ویژه فرودگاه جایی برود. برای همین به راننده هایی که منتظر بودن آن دختر برود سوار تاکسی آنها شود بی محلی کرد و قدم زنان رفت میدانست راه آنجا برای پیاده روی خوب نیست اما با پولش کجا میتوانست برود؟ اصلا سوار ماشین هم میشد کجا می خواست برود؟
خلاصه رمان حامی
سر ساعت ده سپنتا بیرون هتل رفت و همان لحظه بهراد با ماشین زردش پیدایش شد. دختر در دلش گفت -واقعا که خوش قولی. ماشین جلوی پایش ترمز زد و سپنتا این بار در جلو را باز کرد و نشست. هنوز در را نبسته بود که بهراد سلام کرد. در را بست و نگاهش کرد -سلام. -منتظر نشدی که؟ نه تازه اومدم بیرون. بهراد سر تکان داد و ماشین را به حرکت در آورد. دختر حال بهتر قیافه بهراد را میدید. پوست سبزه ای داشت و کمی ته ریش. قیافه جذاب و کاملا امروزی داشت البته اگر کمی تغییرات داده میشد. بهراد دنده را عوض کرد الان کجا برم؟ -برو بانک… بهراد باز سر تکان داد و بعد از چند دقیقه
جلوی بانک مورد نظر ایستاد. سپنتا به بهراد گفت که با او به بانک برود… دربانک روی به روی کارمند بانک نشست و دفترچه حسابش را رو میز گذاشت -میخوام واسه حسابم یه کارت صادر کنید یه مقدارم پول نقدم میخوام. – چقدر تو حسابتونه؟ -دقیق نمیدونم شاید دو سه ملیون. مرد دفترچه را باز کرد و اطلاعات را بررسی کرد و بعد چند لحظه گفت: -الان توی حسابتون صدو پنجاه ملیونه. بهراد چشمانش گرد شد اما سپنتا پوز خند زد. میدانست کار پدرش است در این پنج سال حسابش را پر می کرده علاوه بر اینکه در فرانسه برایش پول میفرستاد -پس دو ملیون تراول بهم بدید با یه کارت. مرد شروع کرد
به کار کردن و سپنتا نگاه به بهراد کرد -نمیخوای به نامزدت بگی میخوای کمکم کنی؟ -نامزدمو خیلی کم میبینم وقتی هم میبینم پیش خانوادشه اصلا نمیشه حرف زد. دختر لبش را جلو داد -نه به اون شوریه شور نه به اون بی نمکی.نه به خانواده نامزد تو که دخترشونو کردن تو قوطی کبریت نه به بابای من که منو فرستاد فرانسه تکو تنها. دوس نداشتی بری؟ -نه زیاد، دوست داشتم همینجا درس بخونم، یه سوال؟ -بپرس. -شما دوتا چجوری با هم آشنا میشید یعنی چجوری از هم شناخت پیدا می کنید؟! بهراد پوزخند زد -سه پنج تا خانم این کارای جلف مال شوما بچه سوسولاس ما احتیاج به آشنایی نداریم…
دانلود رمان ترنج از مریم روح پرور با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
چه دنیایی شده؟! دنیای که هیچ رحمی در آن نیست. نه پدر به فرزند نه مادر به فرزند و نه فرزند به هر دو. دنیایی پر از پستی دنیایی پر از کثافت … به کجا داریم کشیده می شویم این دلهای بی رحم به کجا می رود ؟!؟
خلاصه رمان ترنج
جسیکا نگاه مدلها می کرد بقیه با حیرت نگاه طراحی ها می کردند. ترنج بی حوصله نگاه طرح ها می کرد. شهریار نگاه بقیه کرد و گفت: -کسی نظری نداره؟ همه گفتن همه چیز عالیه. رهام روی صندلی لم داده بود و خیره پرده روی دیوار بود که طرح ها را به نمایش گذاشته بود. ترنج همان جور که نگاه طرح ها می کرد. وقتی عکس لباس مشکی را دید با دیدنش بی اختیار گفت: -این دامنش باید بیشتر روش کار بشه همه نگاه ها سمت ترنج چرخید. ترنج دستپاچه گفت -ببخ …
حرفش را کامل نزده بود که رهام گفت -توضیح بده ترنج نگاهش کرد که رهام به پرده اشاره کرد و گفت: -برو ببینم چی میگی ترنج که در اینجور بحثا اعتماد به نفس بالایی داشت از پشت میز بلند شد و سمت پرده رفت. و گفت: -این لباس چون یه لباس مدل ماهیه خیلی تو چشم میاد اما این مدلی معمولا همه گیر شده باید توش یه تغییراتی داد مثلا میشه پایینشو بیشتر از پارچه اضافه کنیم اینجوری هم یکم شلوغ تر میشه هم متفاوت تر شهریار با لبخند نگاه رهام کرد و گفت: -پیشنهاد
خوبیه. ترنج نگاه بالا تنه کرد و گفت: این لباس گیرایی خاصی داره هم با رنگ مشکی قشنگ میشه هم سفید اما فقط با همین دو رنگ نه بیشتر و این حالت بالاش که دکلته اس به نظر باید از پارچه بدن نما استفاده بشه و یه یقه براش گذاشته بشه اینجوری هم جلوه بیشتری داره هم اینکه سنگینی لباس اونو از رو… با دیدن آن تکه از عکس یکدفعه لال شد. با دیدن آن نقطه سیاه که حکم خال را داشت چشمانش ثابت ماند. آن خال روی بدن خودش بود خال کوچکی که زیر بغلش نزدیک به برآمدگی بود…