دانلود رمان ماه نو (جلد دوم) از استفانی مه یر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ﺗﻮﯼ ﺗﻮﻟﺪ ﺑﻼ ﺟﺴﭙﺮ ﺑﻪ ﺑﻼ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻄﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻼ ﺭﻭ ﺗﺮﮎ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺑﻼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺍﺭ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺶ ﺑﻪ ﺟﯿﮑﻮﺏ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻩ ﻭ …
خلاصه رمان ماه نو
مهمانی: نود و نه ممیز نه درصد مطمئن بودم که خواب می بینم. دلایلی که تا آن حد اطمینان داشتم این بود که اولا در زیر پرتو درخشان نور آفتاب ایستاده بودم آن هم از نوع آفتاب واضح و خیره کننده ای که هرگز در زادگاه پر باران من شهر فورکس در غرب واشنگتن نمی درخشید و دوم اینکه در حال نگاه کردن به مادربزرگم ماری بودم. شش سال از مرگ مادر بزرگ میگذشت و این خود دلیل محکمی برای تایید خواب دیدن من بود! مادر بزرگ زیاد عوض نشده بود صورت او همان شکلی بود که به یاد داشتم.
پوست او نرم و پژمرده بود و از صدها چین و چروک ریز تشکیل میشد که با ملایمت به استخوان های زیرشان چسبیده بودند. شبیه به زرد آلوی خشکیده بود با این تفاوت که توده ای از موهای سفید پر پشت همچون ابری اطراف سرش را پوشانده بودند. دهان او همزمان با دهان من لبخند نصفه نیمه ی بهت زده ای را به نمایش گذاشته بود گویی او هم انتظار دیدم من را نداشت. خواستم سوالی از او بپرسم در واقع پرسش های زیادی داشتم! او اینجا در رویای من چه میکرد؟ پس از مرگش چه بر سر او آمده بود…
دانلود رمان سپیده دم (جلد چهارم) از استفانی مه یر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺟﻠﺪ ﺑﺎ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﻼ ﻭ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﺍﻏﺎﺯ می ﺸﻮﺩ ﻭﺍﻧﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﻩ ﻋﺴﻞ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺰﺍﯾﺮ ﺑﺮﺯﯾﻞ می ﺮﻭﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺠﺎ ﺑﻼ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ می ﺸﻮﺩ .ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺩﻭﺍﺭﺩ ﺧﻮﻥ ﺍﺷﺎﻡ. ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭﯼ ﺑﻼ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺿﻌﯿﻒ می ﺸﻮﺩ ﮐﻪ…
خلاصه رمان سپیده دم
نامزد شده به خودم وعده دادم ، هیچ کس به تو خیره نشده . هیچ کس به توخیره نشده . هیچ کس به تو خیره نشده! حتی نمی توانستم به خودم دروغ قانع کننده ای بگویم ، باید مطمئن می شدم . وقتی برای سبز شدن یکی از سه چراغ راهنمایی شهر منتظر بودم ، زیر چشمی به سمت راست نگاه کردم. به درون مینی و ن او، خانم وِبِر تمام تنه اش را به سمت من چرخاند.
چشمانش با چشمانم تلاقی پیدا کرد و من خودم را عقب کشاندم ، از این که چرا نگاه خیره اش را از من برنداشته بود و شرمنده به نظر نمی رسید حیرت زده بودم .هنوز خیره شدن به مردم بی ادبی محسوب می شد ، مگر غیر از این بود؟ بیشتر از این به من مربوط نبود؟ بعد من به یاد آوردم که این پنجره ها رنگ خیلی تیره ای داشتند که شاید او حتی نمی دانست که من اینجا هستم، چه برسد به آنکه نگاهش را قطع کند…