دانلود رمان سلفی دردسر ساز از سارا اعتماد (هاشمی) با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ماهی خجسته، استاد دانشکده هنر، یه زن جدی و مبادی ادابه ! توی کارش نمره ی اول و خیلی ها دوست دارن کنارش باشن اما دیوار دورش، برای بعضیا زیادی بلنده همه چیز برای ماهی عادی پیش میره تا این که یک سلفی، برای اون و چند تا از دانشجو هاش، دردسر درست می کنه! دردسری که تا پای مرگ پیش می رن… اما عجیب تر و مهم تر از همه ی دردسر های عجیب و غریب، زلزله ای هست که توی قلب ماهی پیش می یاد… حسی که با اون، ماهی قراره روزای آینده شو بسازه…
خلاصه رمان سلفی دردسر ساز
تمام سه کلاسی که در آن روز داشتند، سام ساکت و آرام روی آخرین صندلی نشسته بود. این قدر سکوتش، به چشم می آمد که حتی استاد کلاس آخرشان هم به آن اشاره کرد! اما این دلیلی نشد که سام، بشود سام دیروز! شوک زده و در هم بود و فقط گاهی زیر چشمی رفتارهای مهتاب را می سنجید. وقتی آخرین کلاس هم به پایان رسید، ونداد از روی صندلی اش بلند شد و کنار سام نشست: هی پسر چته؟ به خدا منظوری نداشتم… صاف به چشمان ونداد نگاه کرد: -یعنی الکی گفتی؟ ونداد ارام خندید: -نه ! از حسین بپرس! شیرین بهش گفته!! سام چشمانش را هم زمان با قورت دادن بزاق دهانش بست.
ونداد سرش را نزدیک برد و آهسته تر گفت: -خب حالا چیزی نشده که چرا یهو ریختی بهم.. سام چشم باز کرد و بی اختیار به مهتاب که حالا ایستاده بود و با دوستانش خداحافظی می کرد، زل زد. ونداد سکوت کرد. حتی وقتی حسین آمد طرفشان با اشاره خواست برود. تا اینکه بالاخره همه ی دانشجو ها از کلاس بیرون رفتند. ونداد نفسی کشید و گفت: -سام چته تو؟ چرا این جور می کنی؟ سام خیره ی صندلی مهتاب پرسید: -یعنی تو مطمئنی به من فکر می کنه؟! شانه های ونداد افتادند: غلط کردم سام.. بیخیال اصلا.. سام با عجز و غم نگاهش کرد: -یعنی بهم فکر نمی کنه؟ ونداد که هنوز متوجه ی
منظور سام نشده بود، سرش را تکان داد: نمی دونم بابا.. خب من دیدم بهت بیشتر وقتا نگاه میکنه و اهمیت میده… گفتم… – راست می گی ونداد؟ -خب. لبخندی روی لب سام نشست که بیشتر ونداد را متعجب کرد. فکری از ذهنش رد شد: واستا ببینم… نکنه تو هم ازش خوشش می یاد؟ لبخند سام بزرگتر شد: دختر خیلی خوبیه . -سام !! برعکس چند ساعتی که غمگین بود، صدای خنده سام میان کلاس خالی پیچید.اما تا خواست حرفی بزند، صدای گوشی موبایلش بلند شد وقتی اسم ماهی را دید، سریع از جا پرید: وای ماهی.. دیرم شد.. بای ونداد.. ونداد با تعجب به دویدن و برخوردش با صندلی های بی نظم کلاس نگاه کرد…