دانلود رمان زاده ماه شکیلا زنگنه

دانلود رمان زاده ماه شکیلا زنگنه pdf بدون سانسور

دانلود رمان زاده ماه از شکیلا زنگنه با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مهزاد روشن برترین طراح سرویس جواهرات که با نقشه قبلی وارد شرکت بزرگ جاویدها می‌شه، طبق راز‌های قدیمی که مادرش از گذشته‌ برای اون گفته می‌خواد از پسر این خاندان امیرجاوید انتقام بگیره اونو عاشق خودش می‌کنه و کم کم دنیاشو نابود می‌کنه تا اینکه ورق برمی‌گرده…

خلاصه رمان زاده ماه

تاوان من اینه… این ویلچر لعنتی که ده سال آزگاره زمین گیرم کرده. دیگه طاقت نیاوردم و عصبی به سمتش برگشتم. نادر جاوید، پدر من همه ی این حرفارو چند سال داری میزنی و من دونه به دونشو از حفظم…. می بینی که با گفتنش هیچیم عوض نشده بلکه داغمو تازه تر میکنه… بس بس کن…نه من اون پسر ده، یازده ساله ام نه تو اون بابای قبلی… همون اشتباه بزرگی که سهل انگاری کوچیکی میدونیش چندتا زندگیو از گذشته تا به الان نابود کرده…

به سنگ قبر اشاره کردم. زندگی مادرم که الان سینه قبرستون جوان مرگ خوابیده… زندگی اون زن لعنتی که تصویرش لحظه ای از جلوم کنار نمیره. اتفاقا اونم سینه قبرستون خوابوندی… اگه تو باشو به این زندگی باز نمیکردی هیچ اتفاق نمی افتاد و الان مامان کنارمون بود… و در آخر زندگی من. دیگه جون نداشتم و لحن صدام آرومتر شد و به خودم اشاره کردم. منه به ظاهر پاره تنت که نمیتونم نگا تو صورت به زن کنم، چه برسه به اینکه بخام اعتماد کنم و…

دانلود رمان زاده ماه شکیلا زنگنه pdf بدون سانسور

دانلود رمان سدم کیوان عزیزی

دانلود رمان سدم کیوان عزیزی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سدم از کیوان عزیزی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سامین یک آقازاده‌ی جذاب و جنتلمن لیا دختری که یک برنامه‌نویس توانا و موفقه لیا موحد بدجوری دل استادش سامین مهرابی راد رو برده، حالا کسی حق نداره سمتش چپ نگاه کنه…

خلاصه رمان سدم

«لیا» از اتاق بیرون آمدم و با حرصی که وجودم را پر کرده بود در را تقریباً محکم بستم. بخاطر بغضی که به گلویم چنگ میزد نم اشک بی اختیار در چشمانم نشست. با نگاه توبیخی و شماتت بارم، بی هیچ حرفی تمام عصبانیتم را نثار مهسا کردم که بیرون منتظرم بود و با نیش باز و اشتیاق نگاهم می کرد. پا تند کردم تا هرچه زودتر آنجا را ترک کنم. همان طور که با عجله از آنجا دور میشدم مهسا به دنبالم راه افتاد و میخواست برایش توضیح دهم چه اتفاقی افتاده که مرا چنین گستاخ کرده، به او توپیدم : – چیه؟ چیو میخوای بدونی؟ خیالت راحت شد؟ مَن احمق رو بگو عقلم و دست کی دادم؟

آرام و قرار نداشتم سردی رفتار استاد همچون دشنه ای زهرآگین بر قلبم فرود آمد و آن را زخمی کرده بود. تابحال در زندگی طوری رفته کرده بودم که اجازه ی توهین به احدالناسی نداده بودم. کمی جلوتر رفتم ایستادم مهسا هم مثل من ایستاد. در ادامه عصبی تر گفتم: اصلاً به تو چه که هی پیله میکنی به آدم؟ حالا راضی شدی؟ تمام افکار مسخرت اشتباه بود جوری رفتار کرد که به قول خودت با خاک یکسان شدم، مَنِ احمق  رو بگو چرا رفتم و در مورد نمره ی ترم پیش حرف زدم. به سختی من رو یادش می آورد چه برسه بخواد نظری داشته باشه. وای خدا چه حماقتی کردم، لعنت به من،

لعنت به تو مهسا که با وادارم کردی برم و این مزخرفات رو بگم… وارد محوطه شدیم به سمت اولین نیمکت خالی رفتم و با حال خرابی که تا آن موقع در خود سراغ نداشتم خودم را رویش انداختم. سرم را میان دستانم گرفتم. مهسا رسماً لال شده بود آرام کنارم نشست بعد از کمی آهسته گفت: بنظرم بد وقتی رفتی، استاد خسته بود. میدونی چقدر فک زد هر کس باشه هیچی یادش نمیاد… غُریدم: – حالا خوبه خودت کنه شدی افتادی به جونم که همین الآن بهترین وقته برو تشکر کن، مثل مته رو مخم رفتی ول کن نبودی. -خُب حالا مگه چی شده؟ اینقدر عصبانیت برای چیه؟ تو که حرف زدنت دو دقیقه هم طول نکشید…

دانلود رمان سدم کیوان عزیزی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نامشروع غزل ریاحی

دانلود رمان نامشروع غزل ریاحی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان نامشروع از غزل ریاحی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نامشروع روایت زندگی جانان است. جانانی که در مهمانی یکی از دوستانش توسط فردی ناشناس مورد دست درازی قرار می گیرد و این در حالیست که فقط چند هفته به عروسیش مانده است. زمانی همه چیز خراب می شود که متوجه بارداریش می شود و این تازه اغاز ماجراست رمانی در سبک تب داغ گناه

خلاصه رمان نامشروع

عموجان در این میان دوان دوان میرود و سپس با دفی در دستش برمیگردد و ماهرانه شروع به نواختنش میکند. صدای شعر خواندن زنعمو، دف زدن عمو و دست زدن های مامان و حاج بابا در زیر باران دقیقا مانند یک رویا میماند . خیره ی حرکات مردانه ی دیاکو میشوم و لبخندی بر صورتم میزند. خدایا میتوانی لحظه ای گوش شیطون را کر کنی ؟ میترسم صدای خنده هایمان را بشنود. بشنود و آتش بزند .. بشنود و ویران کند.

ناگهان در حیاط باز میشود و پسری رقص کنان وارد میشود. با شناختنش میخندم و یقین می اورم که این پسر حتی با وجود درس های سنگینش مثل همیشه پرانرژی و خوشحال است. با امدن مهران ، زنعمو دست از خواندن  میکشد و با صدای بلندی میخندد. عمو همچنان به نواختنش ادامه میدهد. مهران به طرف دیاکو میرود و در رقص همراهیش میکند. زنعمو بر سینه اش میکوبد و قربان صدقه ی نوه ی پزشکش میرود.

سینی حاوی فنجان های دمنوش بابونه را در دست میگیرم و به پذیرایی میروم. قطعا بعد از ان میرزا قاسمی و ماهی پلو زنعموجان، این دمنوش میچسبد. هرکه مشغول کاریست. عموجان دقیقا کنار تلویزیون نشسته است و به دلیل سنگینی گوش هایش، صدایش را اخر بلند کرده و هیچ توجهی هم به داد و بیداد های زنعمو نمیکند. مامان درگیر خواندن اشعار فروغ است. دیاکو و مهران تخته نرد بازی میکنند و برای هم کری میخوا نند، در چندساعتی که امده ایم.

 

دانلود رمان نامشروع غزل ریاحی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان معشوقه من (جلد اول) سلنا شمس

دانلود رمان معشوقه من (جلد اول) سلنا شمس رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان معشوقه من (جلد اول) از سلنا شمس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درباره سیوان پسری مغرور و خود ساخته که در یک برخورد با نفس عاشقش میشه… سیوان بدون در نظر گرفتن غرورش به عشقش اعتراف میکنه میکنه ولی…

خلاصه رمان معشوقه من

” سیوان ” وارد اتاقم شدم و در رو بهم کوبیدم… کتمو در اوردم و کلافه دستی به موهام کشیدم… از پنجره نگاهی به امیر انداختم که جلوی در شرکت ایستاده بود و سعی می کرد چیزی رو برای اون پیر خرفت توضیح بده… خیلی از این کارش بدم میاد… اگه واقعا کار و شراکتمون براشون مهم بود ناز نمی کردن منم میدونم مقصرم چون دیر کردم ولی خب من که عذرخواهی کردم. تو همین فکرا بودم که تقه ای به در خورد: _بفرمایید. در اتاق باز شد و خانم نجم (منشی امیر) وارد اتاق شد: صبح بخیر آقای سپهری._ صبح بخیر. یه برگه ای سمتم گرفت

و گفت: _ یه خانمی برای استخدام امدن. _ منشی؟ _ بله. نگاهی به اسم و فامیل انداختم (نفس زمانی) _ اگه هستن بگو تشریف بیارن. _ چشم. نگاهی به بقیه مشخصات انداختم که تقه ای به در خورد بدون اینکه نگاهی به در بندازم بفرمایید گفتم که در اتاق باز شد سرمو بلند کردم که باز همون دختر چشم دریایی رو دیدم بی اراده محوش شده بودم که با صدای ظریفش به خودم امدم: _ سلام. _ سلام بفرمایید. روی مبل کنار میز کارم نشست که منم بلند شدم و رفتم رو مبل مقابلش نشستم… اصلا نمی دونم چم شده بود… منی که به جزء مادرم هیچ

دختری رو تحویل نمی گرفتم الان مقابل یه دختر ۱۸ ۱۹ ساله نشستم و دوست دارم باز صدای ظریفشو بشنوم. یه نگاه دیگه ایی به فرم انداختم… مجرد بود و همین مجرد بودنش خوشحالیمو دو برابر کرد… رو بهش گفتم: _ من فرم رو خوندم و با شرایطتون موافقم فقط یه چندتا سوال میپرسم اگه مشکلی نداشته باشین. _ بفرمایید. _ خانوادت با کار کردن شما تو شرکت مشکلی ندارن که؟ _ پدرم فوت کرده ولی مادرم اطلاع داره._متاسفم. هیچی نگفت که نگاه عمیقی بهش انداختم و گفتم: _اگه مشکلی با محیط شرکت ندارین شما استخدام شدین …

دانلود رمان معشوقه من (جلد اول) سلنا شمس رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان آچمز عادله حسینی

دانلود رمان آچمز عادله حسینی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان آچمز از عادله حسینی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به دختر فردی که حقش را ناحق کرده خارج از برنامه هایش است اما مردانه دل می دهد و حالا امیر نه قصد دارد نه از حقش بگذرد و نه نیتی برای گذشتن از دلارام دارد. این ماجرا به کجا ختم میشه…

خلاصه رمان آچمز

از کلاس بیرون می زند و وارد محوطه ی دانشگاه می شود. شلوغی فضای اطرافش، کار را برایش سخت کرده است. یک دور دور خودش می چرخد و دقیقا روی نیمکت های زیر درختان کاج پیدایش می کند. سر به زیر افتاده ی نهال، گوشه ی لبش را به سمت بالا می کشد. قبل از اینکه نهال متوجه ی حضورش بشود کنارش می نشیند و با بالا آمدن سرش می گوید: -به جای اینکه اینجا فاز آدمای افسرده رو بگیری جلوی اون زبون سرختو می گرفتی تا این سر هایلات شده ات رو به باد نده. نهال بی حوصله برو بابایی می گوید و صاف می نشیند:

-حالا هم چیزی رو از دست ندادم! تفریح کنان می گوید: -نه از دست ندادی. اصلا حذف درس اقتصاد برای یه دانشجوی ارشد ام بی ای که چیزی نیست! نهال روی نیمکت به سمتش می چرخد و شاکی می غرد: -حالا که چی فکر می کنی خودم نمی دونم؟ فکر می کنی همه مثل خودتن که همه چی رو ببینن بریزن تو خودشون؟ نخیر دلارام خانم من یکی آدمش نیستم. دو تا بخورم تا چهار تا جواب ندم طرفم رو ول نمی کنم! اون سعیدی خرفت تو جوونیش همه غلطی کرده حالا سر کلاس اقتصاد به من درس عفت و پاک دامنی میده!

به اون چه که ظاهر من مناسب محیط دانشگاه نیست! اصلا اگه این همه براش این قضیه مهمه چرا کاسه کوزشو جمع نمی کنه بره تو حراست بشینه؟ دلارام در سکوت نگاهش را بر نمی دارد. «فکر کردی همه مثل خودتن؟» دلیل حضور این جمله را در میان بحث موجود نمی فهمد! -الانم که رفتم حذف کردم مطمئن باش یه سر سوزن ناراحت نیستم. حداقلش اینه که حرفمو زدم. روی نیمکت به سمت دلارام می چرخد و انگشت اشاره اش را به سمت او می گیرد: -یادت باشه دلارام بعضی وقتا نجابت زیاد کثافته!…

دانلود رمان آچمز عادله حسینی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان دختری که من باشم نیلوفر_۷۲

دانلود رمان دختری که من باشم نیلوفر_۷۲ pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دختری که من باشم از نیلوفر_۷۲ با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

در یه شب زمستونی پسری در حالی که عصبانیه پای پیاده از خونه مادر و پدرش بیرون میزنه و به سمت خونه خودش میره. نزدیک خونه که میرسه متوجه صدایی میشه میره ببینه چه خبره که با صحنه دعوا رو به رو میشه همون طور که به سمت طرفین دعوا می دوه حاضرین با دیدن اون پا به فرار میذارن و تنها یه نفر رو زمین افتاده پسر لاغر و نحیفی که چاقو خورده اونو به خونش میبره و اونجاس که میفهمه پسری که اورده خونش یه دختره…

خلاصه رمان دختری که من باشم

“آوا” خودمو زیر پتو جمع کردم چقد امروز هوا سرد شده بود! خوابم نمی اومد همون جا زیر پتو چهار زانو نشستم یه نگاه به زخمم انداختم چسب بانداژ روش داشته کنده میشد، به ناچار با چسب نواری سر جاش محکمش کردم. الهی دستشون بشکنه ببین چه بلایی سر شکم نازنین من آوردن. پتو رو پیچیدم دور خودمو و زیر کتری رو روشن کردم یه نگاه به غذای نصفه نیمه دیشب مهران انداختم لبخند روی لبم نشست مهمون نداشتیم و نداشتیم حالا که مهمون اومد یه درست و حسابیش اومد! قیافه مهربونی داشت.

ولی نمیدونم چرا می خواست خودشو خشک و مغرور و جدی نشون بده. با این حال دیدم که گریه کرد پس بر خلاف ظاهرش دلش نازک بود. اصلا واسه دارم به اون فکر میکنم مهمون بود دیگه اومد و رفت با این غذایی که نخورده بود دیگه ناهار امروز هم جور بود! با رضایت از جام بلند شدم کاپشنمو پوشیدم رو پلیور یه شلوار بافتنی هم پاک کردمو و شلوار کتونیمو روش پوشیدم ! کلاهمم گذاشتم رو سرمو از جام بلند شدم که برم دستشویی جای زخمم خیلی درد می کرد، بی توجه بهش صبحونمو خوردمو و آماده

شدم که برم حمام بعد از اونم باید میرفتم کارا ظرف غذای مهرانو گذاشتم تو جعبه پشت موتور و به راه افتادم! تا قبل از رسیدن به حمام چند تا مسافر سوار کردم ساعت ۱۱ بود که رسیدم اونجا تنها جایی بود که میدونستن من دخترم قبل از این که وارد شم یه چادر مشکی سرم کردمو رفتم داخل کارم که تموم شد دوباره رفتم واسه مسافر کشی تا عصر بعد از این که غذامو خوردم باید میرفتم رستوران خدا خدا می کردم صاحب کارم غیبت دیروزمو نادیده بگیره ! خدا رو شکر ادم منصفی بود ماجرا رو که بهش گفتم قبول کرد…

دانلود رمان دختری که من باشم نیلوفر_۷۲ pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان سرآسیمگی م_راهپیما

دانلود رمان سرآسیمگی م_راهپیما pdf بدون سانسور

دانلود رمان سرآسیمگی از م_راهپیما با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آشا دختریست که فریب می خورد. به امید داشتن پول و امکانات تبدیل به زنی تن فروش می شود . دختری که در باتلاق فساد می افتد . اما او غم ها و گذشته ای دارد که او را به اینجا کشانده. پای مردی در میان است که قلب دختر قصه ی ما را جریحه دار کرده . مردی که او مثل جانش می پرستید و خیانتش را دید. سرآسیمگی قصه ی دخترانیست که به کشورهای خلیج می روند. تجربه ها و جراحت ها و سختی هایشان را به تصویر کشیده ام.

خلاصه رمان سرآسیمگی

فاصله اندک بود! شاید دو ساعت یا کمی بیشتر! برای من که نمی دانستم چه کسی هستم و چرا در آن هواپیما نشسته ام و با حال نزارم می روم به جایی که نمی شناسم زمان تند نگذشت. فقط ابرها را نگاه کردم و بعد دریا را و کوهها و هیچ چیز به ذهنم نرسید برای آنکه تداعی کنم. مهماندار زیبا دو سه بار به سراغم آمد. به فارسی عجیبی حرف می زد. انگار که به زور یاد گرفته باشد! یکبار از او خواستم برای فاصله گرفتن کمرم از صندلی بالشتی پشتم بگذارد! زخم ها می سوختند. چند باری پاهایم را تکان دادم.

به زحمت فقط کمی بالا و پایین شدند. به دست هایم نگاه کردم. انگشتان کشیده ای داشتم. پوست مهتابی و رگ های سبز و بنفشی که از زیر پوستم پیدا بودند. ناخن هایم کوتاه شده و مرتب بودند حتما کسی این کار را برایم انجام داده بود! شاید جنان! خلبان اعلام کرد که به تهران رسیده ایم! و من از آن بالا تجمع ساختمان ها و شهر خاکستری و ردیف های منظم خیابان و برج ها را دیدم! در نظرم بزرگترین شهر آمد! وهم برم داشت! ترسیدم! من اینجا چکار می کردم؟ چه بلایی قرار بود به سرم بیاید! چرا باید می آمدم اینجا!

دلشوره هم به بقیه ی بدبختی هایم اضافه شد! حالا موجودی بودم ساخته شده از دو خصلت بی خبری و دل آشوبی! قبل از آنکه هواپیما بنشیند مهماندار آمد و با لبخند شیکی گفت: -عزیزم ! کمی صبر می کنیم تا شرایط پیاده شدن شما مهیا بشه! من بی حرف نگاهش کردم. چند دقیقه ی طولانی گذشت. من از پنجره ی گرد هواپیما می دیدم که مسافرها پیاده می شوند و سوار اتوبوس هایی شده و می روند.محو تماشای دو سه مردی بودم که در حال تخلیه ی بار هواپیما و لوازم و چمدان های مسافران بودند. کسی سرفه ی کوتاهی کرد!

دانلود رمان سرآسیمگی م_راهپیما pdf بدون سانسور

دانلود رمان همدم ghazalee

دانلود رمان همدم ghazalee بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان همدم از ghazalee با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان در مورد دختریه که یه مادر مریض و یه دختر عقب افتاده (که دختر خودش نیست) داره و کلی مشکل دیگه… خدمتکار یه پسر پولدار میشه و اتفاقایی که واسش میفته…

خلاصه رمان همدم

مانتوی مشکی زوار در رفتمو تنم کردمو شالمو پیچیدم دور سرم با همون ظاهر خونسرد همیشگیم در اتاقو باز کردم رفتم بیرون.. کنار بساطش چرت میزد.. مامان مثه همیشه می خواست جو و اروم کنه.. دست به سینه به دیوار رو به روش تکیه دادمو بی توجه به حضور اون مرد غریبه گفتم: _باز چه مرگته اتابک؟؟؟ چرا اول صبحی دادو هوار راه انداختی؟؟ یعنی ما نمیتونیم از دست تو یه روز راحت داشته باشیم؟؟ مامان پا تند کرد اومد سمتم.. با بغض گفت: _نوال.. نوال مادر بسه چیزی نگو.. پر حرص گفتم: _چرا چیزی نگم؟؟ از بس چیزی بهش نگفتید این شده.. سنگینی نگاه اون پسرو حس می کردم.

حتی نمی دونستم اسمش چی بود… مامان تن صداشو آورد پایین: _الهی فدات شم باز سیاهو کبودت میکنه نوال میخوای دق کنم؟ اره؟؟ میخوای از غصه ی تن کبودت جون بدم؟ بس کن.. تورو ارواح خاک بابات بس کن بعد اروم هق زد…همین کافی بود تا دهنمو ببنده… بابام.. حتی اسمشم مثه آب یخ میشد رو اتیش وجودم… نفسمو اروم دادم بیرون… کشیدمش بغلم.. باشه مامانم.. گریه نکن.. چشم.. من دیگه چیزی نمیگم هرچی شما بگی گریه نکن.. با انگشتام اشکاشو پاک کردم و به صورت پر از غصش لبخند زدم.. وقتی دید ارومم سرمو بوسیدو رفت تو اشپزخونه. نگاهم به سمت اون مرد کشیده شد

توی چشای مشکیش چیزی بودکه ازش سر در نمیاوردم بی توجه بهش رومو ازش گرفتم و لنگ زنون سمت اتابک رفتم.. سنگینی نگاهشو روی پای علیلم احساس کردم دوباره حس سرکشم فوران کرد حرصم گرفت..ازینکه یکی با ترحم نگام کنه حالم بهم میخورد.. رومو برگردوندم سمتش تا حالشو بگیرم اما بادیدن تحقیری که تو نگاهش بود لبام بسته شد.. بغض کردم… این غریبه جز القا حس تحقیر کار دیگه ای بلد نبود… آب دهنمو قورت دادم تا این بغض از چشام سرازیر نشه… با فاصله کنار اتابک نشستم.. دوباره تو جلد ارومم فرو رفتم خیلی سرد بهش گفتم: _اتابک.. هم من هم خودت می دونیم ک تو چی میخوای…

دانلود رمان همدم ghazalee بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان می خواهمت فریماه جعفری

دانلود رمان می خواهمت فریماه جعفری pdf بدون سانسور

دانلود رمان می خواهمت از فریماه جعفری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

ماجرای دو دانشجوی هنر که از همان اولین دیدار با یکدیگر به مشکل بر می خورن و دعوا درگیری هاشون راه جدیدی در زندگی براشون باز می کنه…

خلاصه رمان می خواهمت

سوگند همونطور که اشک می ریخت از حیاطِ دانشگاه خارج شد و بلافاصله تاکسی گرفت! سرش رو به شیشه ی پنجره تکیه داد و چشم هاش رو بست… صدای کیارش توی ذهنش اکو می شد. “من دوستت دارم سوگند…اجازه بده باهم باشیم” سرش رو چندبار تکون داد تا اون خاطراتِ تلخ بیشتر از این داغونش نکنه… چطور عاشقِ پسری شد که هدفش فقط پول گرفتن و تیغیدنِ او و خانواده اش بود؟ چطور به راحتی تمامِ طلا و جواهراتی که از بچگی جمع کرد رو به او داد و فکر می کرد مردِ زندگی اش برای اینکه بتونه سرمایه بدست بیاره و بیاد خواستگاریش چنین چیزی ازش خواسته!

سوگند دخترِ باهوشی بود، اما نمی دونست عشق که واردِ قلبِ آدم بشه… عقل و هوش رو از بین می بره. کرایه ی تاکسی رو حساب کرد و پیاده شد! کمی هوای مطلوب پاییزى رو بویید و درِ خونه رو باز کرد. از حیاط گذشت و دستی به روی گل ها کشید! مادرش رو دید که داره برگ های زرد رنگ رو از باغچه جمع می کنه، زیرِ لب سلام داد و دوید سمتِ ساختمون… -سلام مامان افسانه. -سلام به روی ماهت… حالا چرا فرار می کنی؟  بی توجه به مادرش که اسمش رو صدا می زد، واردِ اتاقش شد و درو بست! خودش رو روی تختش انداخت و پرصدا گریه کرد. از شدتِ هق هق به …..که افتاده بود…

چنگی به روتختیش کشید و خدا را صدا زد. مادرش در رو به آرومی باز کرد و کنارِ دخترش نشست… دستِ نوازشی به سرش کشید و با همون آرامشِ همیشگیش گفت: نمی خوایی به مامانت بگی چی شده؟ سوگند سرش رو بلند کرد و بینیش رو بالا کشید. _هیچی نیست مامان، نگران نباش. افسانه موشکافانه به دخترش نگاه کرد. -آخرین باری که بهم دروغ گفتی هفت سالت بود… چی توی رابطون عوض شده که دوست نداری به مادرت حرف هات رو بزنی؟ سوگند خودش رو در آغوشِ مادرش جا داد و عطر تنش رو بو کشید الهی من قربونت برم… تو مادرمی، خواهرمی، دوستمی، اصلا تو بهترین موجود دنیایی…

دانلود رمان می خواهمت فریماه جعفری pdf بدون سانسور

دانلود رمان آیین دلبر آ_پیراسته

دانلود رمان آیین دلبر آ_پیراسته بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان آیین دلبر از آ_پیراسته با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

و گناه ما این بود که عشق اولشان نبودیم… برای همین چشم هایمان به نظر زیبا نمی آمد و بدخلقی هایمان روی چشم های کسی جانداشت، برای بودن و ماندنمان زمین را به آسمان ندوختند و هیچ کاری برای ثابت کردن دوست‌ داشتن‌ هایشان انجام ندادند، تار موهایمان قافیه‌ شعر و غزل نشد و صدایمان تسکینِ درد هایشان.. ما عشق اول نبودیم وگرنه… برای دیدنمان لحظه شماری می‌کردند و برای لمسِ آغوشمان پیش قدم می‌شدند، تنها نمی‌ماندیم، یادِ یک نفر خودمان را از یادمان نمی‌برد، بغض قورت نمی‌دادیم، اشک هایمان دیده میشد، دوستت‌ دارم‌ هایمان به گوششان می‌رسید و سهممان میشد خواسته شدن…

خلاصه رمان آیین دلبر

بی هدف توی خیابون داشتم راه می رفتم اصلا فکرشم نمی کردم یه همچین پیشنهادی ازش بشنوم. درمونده بودم پولش اینقدر زیاد بود که نتونستم همون اول با قاطعیت پیشنهادش رو رد کنم به غرورم برخورده بود. واقعا در مورد من چه فکری کرده بود؟! هفته ی پیش یه همچین روزی اصلا فکرشم نمی کردم به اینجا برسم قبول کردنم هزارتا دردسر داشت. با رد کردنم هم به پول زیاد رو از دست می دادم. اینقدر راه رفته بودم پاهام درد گرفته بود. بالاخره تاکسی گرفتم و رفتم خونه ی مهشید. حسابی خسته بودم و ذهنم درگیر بود ولی مطمئن بودم مهشید تا ته قضیه رو در نمی آورد دست از سرم برنمی داشت.

بی هیچ حرفی فقط سلام دادم و به اتاقم رفتم که مهشید هم پشت سرم اومد. بین چهار چوب در ایستاد و دست به سینه نگاهم کرد و گفت: خب خانم خانم ها تعریف کن ببینم چه خبره!؟ شیری یا روباه؟ حسابی بهت خوش گذشته که اینجوری شل و وا رفته برگشتی هان؟ یا پیشنهاد کاریت رو دوست نداشتی و کشتی هات غرق شده؟ مهشید پشت سر هم فقط سوال می پرسید و مهلت نمی داد که بهش جواب بدم آخرش عصبی شدم و گفتم: اوه چه خبرته یه ریز داری حرف میزنی؟! حداقل یه نفس بگیر تا منم تمرکز داشته باشم جوابت رو بدم. دستش رو تو هوا تکون داد و جلوتر اومد و گوشه ی

تخت نشست و گفت: خبه حالا مگه چی میخوای بگی که نیاز به تمرکز داری؟! مگه اتم میخوای بشکافی؟! نفسم رو بیرون دادم و کنارش نشستم و گفتم: همه چی خوب بود یعنی عالی بود من که تصورش رو نداشتم. جات خالی. _یعنی چی؟ همین؟ این همه ساعته رفتی فقط همین یه جمله؟ نمیخوای بگی نگو ولی دیگه منو خر فرض نکن. واقعا حوصله ی حرف زدن و بعد توضیح دادن و توضیح شنیدن رو نداشتم خودم رو روی تخت رها کردم و دراز کشیدم. به سمت مهشید چرخیدم و دستم رو زیر سرم گذاشتم. _خب چی بگم عزیز من؟ الان واقعا خسته ام. یه استخری بود مثل بقیه استخرهایی که خودت میری…

دانلود رمان آیین دلبر آ_پیراسته بدون دستکاری و سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بیست کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.