دانلود رمان پیچ شمرون  ن ننین محمد حسنی

دانلود رمان پیچ شمرون ن ننین محمد حسنی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان پیچ شمرون از نازنین محمد حسنی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آرش تک پسر حاج فتوره چی بزرگ بازار! کسی که به دختر بازی توی جمع هامون معروف بود. کسی که هیچ دختری از زیر دستش سالم در نمی اومد. یه پسر عیاش به تمام معنا ولی انقدر جذاب که عاشقش شدم. عاشقش شدم، جونمم براش می دادم. همه ی زندگیم بود… ولی اون! ازدواج با من براش یه معامله ی بزرگ بود معامله ای که وقتی بچه اش تو شکمم بود فهمیدم این ازدواج یه معامله بوده ..‌.

خلاصه رمان پیچ شمرون

جاده ی فشم را به خوبی می شناخت. چندین و چند بار همراه دوست هایشان آن دور و اطراف جمع شده بودند. همیشه حال و هوا و پیچ های بی انتهای جاده را دوست داشت و لذت می برد. دلش هوای پیست را کرده بود که ناگهان گفت: -تو اسکی بلدی؟ آرش یک دستی مشغول رانندگی شد و طبق عادت تای ابرویش بالا رفت. زاویه ی فکش در تیر رس نگاه آسمان قرار گرفت و گفت: -چطور مگه؟ وای آرش من عاشق اسکی ام. عاشق بوی یخ و برف و سرما… فقط منتظرم هر چی زودتر هوا سرد تر بشه برم اسکی.
-خودم می برمت دیگه! – چشمانش برق زد و احساس رضایتش چندین برابر شد. اصلا مگر چه می خواست جز کنار او به علایمش رسیدگی کردن؟ جز کنار او حس آسایش داشتن؟ مگر چه می خواست جز دیدن غروب خورشید وقتی که بوی تن او را نفس می کشید؟ وای من لحظه شماری می کنم برای اسکی. الان اومدی این جاده یادم افتاد. آرش کناری ایستاد و آسمان نگاهش روی سر در رستوران هایی که کنار جاده بود چرخید. ماشین را اریب پارک کردند و پیاده شدند.

سر ظهر بود و حتما آرش طبق معمول گرسنه بود که آن جا نگه داشته بود. رستورانی که با چند پله پایین می رفت و صدای آب رودخانه که آن وقت از سال نه تنها پر آب بود بلکه کمی هم خروش در وجودش غلیان می کرد. اینجاهایی که میارمت جاهاییه که هیچ وقت با دختر نیومدم. با تعجب به سمت آرش چرخید و گفت: -چرا؟ -خلوت مردونمه! -پس من هم نباید باشم چون مرد نیستم… آرش دستش را پشت کتف آسمان گذاشت و کمی به جلو هلش داد. کاپشن نرم و پفی اش فاصله بین دست او و بدن آسمان ایجاد کرده بود…

دانلود رمان پیچ شمرون ن ننین محمد حسنی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان گناه سفید زهرا علیپور

دانلود رمان گناه سفید زهرا علیپور pdf بدون سانسور

دانلود رمان گناه سفید از زهرا علیپور با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

«تقدیم به امید و نور چشم شیعیان، آقا صاحب الزمان و ان شاءالله تعجیل در ظهور ایشان» و «تقدیم به پدر و مادر مهربان و همسر عزیزم» من خدایی دارم، می داند گناهکارم، می داند ظلم و ستم شده اسباب دلم، در پس ثانیه ها، بعد از آن غم نامه ها، می داند که چگونه، بستاند غمِ هجرانِ مرا.. گناهی کرده ام، سفید می دانم خطاکارم، شده اوقات دلم کنج نشینی در آن محرابِ غم پرورده ها، شده نجوایِ دلم: که «خدایا، ببخش» بعد از این اوقات، حال و احوال مرا…!

خلاصه رمان گناه سفید

عصایش را به درخت بید مجنون تکیه می زند و به سختی روی تخت چوبی حیاط می نشیند. نگاهش را به آسمان سوق می دهد و چند سرفه پی در پی امانش رو می برد. انگار ی باز هم خاطرات به ذهنش هجوم اورده بودند. معطل نمی کنم و پرده را آهسته می کشم و چمدان به دست، از اتاق خارج می شوم. از پله ها پایین می روم که ناگهان نگاهم به نگاه بی بی گره می خورد. در همان حالی که سبزی پاک می کند، خطاب به من که کنارش رسیده بودم و سلام می کنم.

می گوید: -سلام به روی ماهت پسرم. بی زحمت برو قرصای حاجی رو از تو یخچال بردار بهش بده فکر کنم الان وقتشه بخوره، می ترسم سرفه امونش رو ببره لبخندی می زنم و کنارش به پشتی تکیه میزنم. -چشم بی بی جانم. امر دیگه؟ -نه مادر برو دورت بگردم دل نگرون حاجی ام. منم پاهام قوت نداره همین دو تا پله حیاط رو برم پایین وگرنه درنگ نمی کردم و خودم می رفتم مادر. شرمندتم! -این چه حرفیه بی بی جون. خودم مخلصتم. در حالی که یکی از بسته های ترخون را باز می کند.

می گوید: -فدایت مادر. بانو فاطمه نگهدارت باشه. به قول قدیمیا چشم و چالتم که زهرایی باشه تو همه زندگیت عاقبت بخیر میشی با خنده می گویم: -چشم و چالم؟ این دیگه چیه؟ با دست های چروکیده اش مشغول پاک کردن ترخون ها می شود وبا لحن ابا اجدادی اش می گوید: -ببین ننه. تو شهر ما وقتی مگوفتن پسر با حیا کیه یک نُگاه به دور و بر مکیردَن هرکی چَش مش رو زمین بود، مشُد پسر با حیا. بری همو اونا همیشه عاقبت بخیر مرُفتن! از ته دل میخندم و لپ تپل بی بی را می بوسم…

دانلود رمان گناه سفید زهرا علیپور pdf بدون سانسور

دانلود رمان عروس سیاهپوش نسرین ثامنی

دانلود رمان عروس سیاهپوش نسرین ثامنی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان عروس سیاهپوش از نسرین ثامنی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

در گورستان غوغای غریبی بر پا بود. زن و مرد، پیر و جوان، خرد و کلان، همه و همه با چشم های گریان، نگران و غمگین به اطراف می نگریستند. من نیز ماتم زده و…

خلاصه رمان عروس سیاهپوش

باز هم ماه ها گذشت با این حساب دو سال و اندی از مدت آشنایی ما می گذشت. در این مدت بار ها، چون زن و شوهر های حسود، با هم دعوا می کردیم، قهر می کردیم، ولی بلافاصله صلح و صفا برقرار می شد. دقیقه ای حاضر به جدایی از یکدیگر نبودیم. تا اینکه حس کردم به تدریج از علاقه اش به ازدواج کاسته می شود. برادرش هنوز ازدواج نکرده بود و ما، در بلا تکلیفی بسر می بردیم. تحمل نیش و کنایه دوستان و فامیل را نداشتم. به هر کسی که برخورد می کردم به من می گفت که او خیال ازدواج ندارد بلکه تنها هدفش سوء استفاده از قلب پاک من است. نمی خواستم حرف هایشان را بپذیرم،

اما ناچار بودم قبول کنم که او دارد مرا بازی می دهد. یک روز بالاخره از این وضع خسته شدم و اعتراض کنان گفتم: – جمشید، من دیگر از این وضع خسته شدم. خواهش می کنم دیگر به دیدن من نیا. از زندگی من برو بیرون. می دانم که تمام حرف هایت دروغ و ریا بود، اما باز هم تو را می بخشم. برو و هر زمان که تصمیم به ازدواج گرفتی بیا. در غیر اینصورت، دیگر مرا نخواهی دید. در حالی که اشک در چشمانش حلقه بسته بود گفت: من تو را دوست دارم. خودت هم این را می دانی! -بسیار خوب، هر دو همدیگر را دوست داریم، ولی تو باید تصمیم بگیری. سه سال، مدت کمی نیست. سه سال تحمل کردم.

تمام زخم زبان ها و نیشخند ها را به جان خریدم. دیگر حاضر نیستم مورد تمسخر و مواخذه اطرافیان قرار بگیرم. در عرض این مدت نسبتا طولانی، پاکی و صداقتم را به تو ثابت کردم، حالا زمان انتخاب رسیده، یا مرا انتخاب کن، یا آداب و رسوم خانوادگی را به من نمی خواهم خودم را به تو تحمیل کرده باشم بنابراین حق انتخاب را به عهده خودت می گذارم… سپس با گریه از کنارش گریختم. چند روزی گذشت و در طول این مدت، لحظه ای اشک دیدگانم خشک نگردید. یک بار دیگر او به دیدنم آمد و این بار، باز هم از من خواست که منتظر آینده بمانم، ولی من او را از خود راندم و گفتم: من دیگر نمیتوانم…

دانلود رمان عروس سیاهپوش نسرین ثامنی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان جنون دلبستگی (جلد دوم) دنیل لوری

دانلود رمان جنون دلبستگی (جلد دوم) دنیل لوری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان جنون دلبستگی (جلد دوم) از دنیل لوری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

زن از تاریکی می ترسد مرد آن را حکم می کند. “در یک شب زمستانی زندگی این دو در هم تنیده می شود”. زن لباس هایش خیلی تنگ، پاشنه هایش خیلی بلند است. با صدای خیلی بلند می خندد، بدون رعایت آداب غذا می خورد و بیشتر گفته های کتاب ها را در هم می آمیزد. کمتر کسی می داند این فقط یک پنهان کاری ماهرانه برای مخفی کردن حمله های عصبیش است…

خلاصه رمان جنون دلبستگی

_ آیا تا حالا دنبال چیزی بودی، ساشا، چیزی که نتونی تغییرش بدی، مهم نیست چقدر تلاش کنی؟ عطر مالیم و وانیلیش، تاثیری که دست هایش تا چند روز بر من گذاشته بود، لباس های مسخره اش، صدای خنده گرفته و خفه اش که بدنم را غرق لذت و نشاط می کرد. _ بعد طعمش رو بچشی… و باعث بشه بلرزی.  _و یادت بره چرا در وهله اول نمی خواستی این کار رو بکنی؟ ساشا دهانش را باز کرد، بعد آن را بست. _چیزی رو می خوای که نمی تونی داشته باشیش.

کلمات طوری با ناباوری برزبانش جاری شد، انگار باور نداشت چیزی که می
خواهم را نمی توانم داشته باشم. آشفتگیم را کنار زدم. _چیزی را می خواستم که می توانستم داشته باشم. _ استفاده جالب از زمان گذشته. شاید اون رو نمی خوای چون همیشه می دونی نمی تونی به دستش بیاری.
زهرخندی زدم، متنفر بودم که همیشه حق با ساشا بود. همیشه جیانا را در قفسه ای دور از دسترس قرار داده بودم، نه به این خاطر که به تازگی با آنتونیو ازدواج کرده بود و اولین ملاقاتمان را فراموش کرده بود.

بلکه به این دلیل که چیزی واقعی و اصیل در موردش وجود داشت. او مرا آن طور که واقعا بودم می دید. کثیف. لکه دار. هر چیزی را که سعی کرده بودم در مورد کودکیم محو کنم، دیده بود. من برای فرار از گذشته ام سخت جنگیدم. من از عقب کشیده شدن به سختی اجتناب می کردم. باید خیالم راحت می شد که یک بار دیگر از دسترسم خارج شده بود، اما با خاطره
اخیرش که روی تختم دراز کشیده بود و سرانجام با چشمانی شیرین و مطیع به من خیره شده بود، هیچ احساس آرامشی نداشتم….

دانلود رمان جنون دلبستگی (جلد دوم) دنیل لوری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان هوس شیطان آریانا

دانلود رمان هوس شیطان آریانا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان هوس شیطان از آریانا با فرمت های pdf، اندروید، آیفون،نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

خلاصه رمان هوس شیطان

کامران با دستمالی گوشه دهنشو تمیز کرد و گفت: -برنامه یه سفر سه نفره چیدم! میریم چند روزی شمال که کمی سرحال بشید! برق چشمام خیلی زود با حرف شایان خاموش شد: -من نمیام! خودتون برید! قبل از اینکه کامران حرفی بزنه تند گفتم: -خب من نمیام. شما پدر و پسر باهم برید یه سفر دو نفره! کامران خیره به چشمای شایان گفت: هرسه باهم میریم! نباید کسی بفهمه چه خانواده از هم پاشیده و داغونی هستیم. برای آخر هفته ۳روز تعطیلیه آماده باشین.

کور سوی امیدی تو قلبم تابید. شاید اب و هوای شمال و دریا و جنگل می تونست کمی قلب شایان رو نسبت بهم نرم کنه! نمی دونستم این کشش عمیق که بهش پیدا کردم چی بود اما می دونستم دلم می خواد مرکز توجهش باشم. بی توجه به سگرمه های در هم شایان با خوشحالی و انرژی مضاعف به خوردن شام ادامه دادم. نمی دونستم علت این همه تنفر شایان از پدرش چیه و تا زمانی که بهش نزدیک‌ نمی شدم نمی فهمیدم.بعد از اینکه میز شام توسط آسیه جمع شد به آشپزخونه رفتم تا قهوه دم کنم.

می دونستم قهوه هام جوری عالی و خوش طعم میشن که هرکی یه بار بخوره دوباره دنبال طعم بی نظیرش می گرده! آسیه با دیدنم تو آشپزخونه گفت: -چیزی میخواین خانوم؟سری تکون دادم و گفتم: -نه تو به کارت برس! سراغ کابینتی که قوطی قهوه داخلش بود رفتم و بعد از باز کردنش قهوه رو برداشتم. همراه زمزمه کردن شعری مشغول دم کردن قهوه شدم. بالاخره با سینی حاوی فنجون های قهوه از آشپزخونه بیرون رفتم و قدم به سالن نشیمن گذاشتم. کامران مشغول مطالعه کتابی بود و شایانم به ظاهر نگاهش به تلویزیون بود…

دانلود رمان هوس شیطان آریانا بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان نفس من ریحانه علی کرم

دانلود رمان نفس من ریحانه علی کرم pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان نفس من از ریحانه علی کرم با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان دختری که در خوانواده هیچ احترام و عشقی نداره مادرش بعد از بدنیا آوردنش با عشقش فرار می کند و نفس می ماند و پدر و پدربزرگی که هیچ علاقه ای به جنس زن ندارند و به اجبار به ازدواج با پسر عمویی که عاشق فرد دیگریست واردار می کنند…

خلاصه رمان نفس من

زندگی پر از رازه و توی دل داستان من، پر از راه هایی که همشون به رازهای بی جواب ختم میشه! من نفس، در پس هر حادثه، تمام تنم زخمی میشه و حوادث تمام زندگی من رو احاطه کرده… جلوی آیینه ی اتاقم وایسادم و به صورت رنگ پریدم خیره شدم نمیدونم تا کی باید انقدر بدبختی بکشم؟! انگار مامانم، فقط من رو زایید که بلا کِش بقیه بشم، که بشم کیسه بکس بقیه، که وقتی دلشون پره، سر من خالی کنن. دستم رو آوردم بالا و روی کبودی گونم کشیدم، بغض کردم.

از وقتی که یادم میاد، هیچوقت صورتم رو بدون کبودی ندیدم، صورت که فقط نه کل تنم رو هیچوقت بدون کبودی ندیدم. صدای بابا، که اسمم رو بلند بلند صدا می کرد، اومد با وحشت خودم رو به در رسوندم و رفتم بیرون، تا رسیدم توی حال، بابا رو دیدم که روی مبل نشسته. خودم رو جمع و جور کردم و رفتم سمتش و سرم رو انداختم پایین و با صدای آرومی سلام کردم نیم نگاهی بهم انداخت و گفت: -گمشو برو حاضر شو، باید بریم خونه ی آقا بزرگ. با بغض سری تکون دادم و رفتم توی اتاقم خدایا!

من نمیخوام برم اونجا، نمیخوام باز همه تحقیرم کنن، خدایا! آخه چرا تمومش نمیکنی؟ قطره اشکی که از چشمم چکید رو پاک کردم و رفتم سمت کمدم، یه تونیک سرمه ای رنگ و شلوار مشکی در آوردم و گذاشتم روی تخت. نگاهی به اتاقم انداختم، همین وسایل ها رو هم از صدقه سری نریمان و نیما داشتم، برادرهایی که از برادری کردن، فقط خریدن همین وسایل و چهارتا تیکه لباس رو بلد بودن، اونم چون پای آبروی خودشون وسط بود. اشکم رو پاک کردم و لباسم رو عوض کردم…

دانلود رمان نفس من ریحانه علی کرم pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان کدو تنبل مرجان جانی

دانلود رمان کدو تنبل مرجان جانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان کدو تنبل از مرجان جانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان از یک آتش سوزی شروع می‌شود، از مرگ و تنهایی! پسری به اسم آرنیک که اتفاقات تلخی رو پشت سر گذاشته و بیمار می‌شود، حالا درست زمانی که حالش بهتر شده و می‌خواد به زندگی عادیش برگردد، با شخصی که فکر می کند مرده روبه رو می‌شود …

خلاصه رمان کدو تنبل

| کارمن | سرجام ایستاده بودم و با چشمای خیسم به جای خالیش نگاه می‌کردم. با قرار گرفتن دست الیاس رو شونم تنم مور مور شد. خودم رو عقب کشیدم و دستش رو پس زدم با نفرت به چشماش نگاه کردم و گفتم: ازت متنفرم. به خاطر اینکه الان جای من اون دختره دستاش رو گرفته ازت متنفرم… به خاطر اینکه ازش دورم و چند ماهه نتونستم بغلش کنم ازت متنفرم… به خاطر نگاه های پدرم ازت متنفرم… به خاطر اشکای ارنیک ازت متن… چونم رو محکم تو دستش گرفت و خفم کرد حرف تو دهنم موند و بهش خیره شدم. الیاس: از من نه از

اون متنفر باش، دیدی چه زود یکیو آورد جات؟ دیدی چجوری دستاش رو گرفته بود؟ تا صدای اونو شنید عقب رفت اما تو دوبار خواهش کردی. نیش خندی زد و ادامه داد: تو فقط مال منی. زندگی قبلیت تموم شده تو برای آرنیک مردی، اون بخواد هم نمیتونه دیگه دوستت داشته باشه. از بین دندونای قفل شدم گفتم: خفه شو. دستش رو بیشتر رو صورتم فشرد و گفت: حرفی نزن که بعد پشیمون شی. ازم جدا شد و عقب رفت. نفس عمیقی کشیدم و سرم رو پایین انداختم. الیاس: از پدرت نپرسیدی که مادرت کجاست؟ چرا اون نیومده؟ با حرفش سرم

رو بلند کردم و بهش چشم دوختم. لبخند زد و گفت: حالش خوبه فقط تو وضعیتی نبود که بیاد و ببینتت. نفس کشیدن یادم رفت. خشک شده نگاهش می‌کردم. _چه بلایی سرش آوردی؟؟ سرش رو کج کرد و با نگاه شیطانیش گفت: من کاری نکردم. امان از حواس پرتی و سرعت زیاد. _حادثه خبر نمیکنه… باید همیشه مراقب بود. دستمو رو دهنم گذاشتم و لبم رو گاز گرفتم چشمامو رو هم فشردم و اشکام رو گونم فرود اومد. همرمان با باز کردنشون گفتم: چرا؟ من که اینجام… چرا؟ الیاس: فقط خواستم بدونی چقدر جدی ام! حرفات با آرنیک رو هم تو حیاط شنیدم …

دانلود رمان کدو تنبل مرجان جانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان آیدا فریحا

دانلود رمان آیدا فریحا pdf بدون سانسور

دانلود رمان آیدا از فریحا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آیدا و شایان ۱۰ ساله که عاشق همدیگه هستن ولی خبر ندارن با مرگ پدر و مادر ایدا، شایان آیدا رو میبره خونه‌ی خودش تا به خیالش، انتقام خیانت آیدا رو بگیره انتقام اعتراف نکردنشون رو!

خلاصه رمان آیدا

هیچ وقت نتونستم اون طرح نصفه نیمه رو ادامه بدم. حتی نگاه کردن بهش مثل خنجری بود که فرو می کردم توی قلبم همون قدر دردناک و آزار دهنده بدون اینکه حتی نگاهشو بالا بیاره و بدون کوچکترین حرکتی گفت: نمیدونی نباید طولانی خیره بشی به کسی؟ ضربان قلبم رفت رو هزار. چجوری فهمید؟! حتی نزدیک شایان بودن سخته هیچ موقع نمیتونی بهش دروغ بگی چون میفهمه، نمیتونی نگاه کنی چون مچتو میگیره حتی نمیتونی با خودت حرف بزنی چون ذهن رو میخونه!! پا روی پا انداختم و گفتم : چی؟ از وقتی رویا رفته نگاهت فقط روی یه نقطه اس.-نمی دونستم آدما باید واسه نگاهشون

به تو توضیح بدن. -وقتی نگاهشون روی من باشه لازم به توضیحه. مسخره خندیدم و گفتم: عجب اعتماد به نفسی چرا فکر میکنی باید به تو نگاه کنم؟ سرشو بلند کرد و با نیش خند کمرنگی گفت: چرا نگاه نکنی؟ راحت باش عروسک زکات جذابیت اینه که با دید زدن بقیه مشکلی ندارم. با همون خنده ی تمسخر آمیز گفتم: اگه بهم بگن یا شایان رو دید بزن یا کور میشی من دومی رو انتخاب میکنم. _میترسی از نگاه کردن به شایان!واسه چشمام ارزش قائلم هر چیزی دیدنی نیست. میدونی ما خیلی چیزا رو نگاه می کنیم، اما نمی بینیم. _با این بلبل زبونیا چیو میخوای ثابت کنی؟ _بلبل زبونی؟

حرف زدی و منم جواب دادم. فقط همین!! موبایلمو برداشتم و وانمود کردم که دارم باهاش کار میکنم. ادامه ی این بحث رو اصلا دوست نداشتم. شاید یک دقیقه هم طول نکشید که رویا با سینی قهوه اومد. واسه من قهوه و واسه خودش و شایان نسکافه آورده بود. یک ساعت بعد ماشین شایان توی حیاط بزرگ خونه ی عمو متوقف شد و من بدون حرف پیاده شدم. درست مثل تمام مسیر که بینمون سکوت بود و سکوت. احساس می کردم این چند روز هوا به سردترین حالت ممکن رسیده سریع فاصله ی ماشین تا عمارت رو طی کردم در سالن رو بستم و بلند گفتم: مهشید جون؟ شادی؟ بیاین ببینین کی اومده!

دانلود رمان آیدا فریحا pdf بدون سانسور

دانلود رمان حامی مریم روح پرور

دانلود رمان حامی مریم روح پرور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان حامی از مریم روح پرور با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

روی صندلی های فلزی سرد فرودگاه نشسته بود نمیدانست کجا برود. چمدان کوچک همراه کوله پشتیش را از روی زمین برداشت و آهسته و با قدم های سنگین که به خوبی حسشان می کرد از فرودگاه بیرون رفت. حتی پول ایرانی هم نداشت که بخواهد با تاکسی ویژه فرودگاه جایی برود. برای همین به راننده هایی که منتظر بودن آن دختر برود سوار تاکسی آنها شود بی محلی کرد و قدم زنان رفت میدانست راه آنجا برای پیاده روی خوب نیست اما با پولش کجا میتوانست برود؟ اصلا سوار ماشین هم میشد کجا می خواست برود؟

خلاصه رمان حامی

سر ساعت ده سپنتا بیرون هتل رفت و همان لحظه بهراد با ماشین زردش پیدایش شد. دختر در دلش گفت -واقعا که خوش قولی. ماشین جلوی پایش ترمز زد و سپنتا این بار در جلو را باز کرد و نشست. هنوز در را نبسته بود که بهراد سلام کرد. در را بست و نگاهش کرد -سلام. -منتظر نشدی که؟ نه تازه اومدم بیرون. بهراد سر تکان داد و ماشین را به حرکت در آورد. دختر حال بهتر قیافه بهراد را میدید. پوست سبزه ای داشت و کمی ته ریش. قیافه جذاب و کاملا امروزی داشت البته اگر کمی تغییرات داده میشد. بهراد دنده را عوض کرد الان کجا برم؟ -برو بانک… بهراد باز سر تکان داد و بعد از چند دقیقه

جلوی بانک مورد نظر ایستاد. سپنتا به بهراد گفت که با او به بانک برود… دربانک روی به روی کارمند بانک نشست و دفترچه حسابش را رو میز گذاشت -میخوام واسه حسابم یه کارت صادر کنید یه مقدارم پول نقدم میخوام. – چقدر تو حسابتونه؟ -دقیق نمیدونم شاید دو سه ملیون. مرد دفترچه را باز کرد و اطلاعات را بررسی کرد و بعد چند لحظه گفت: -الان توی حسابتون صدو پنجاه ملیونه. بهراد چشمانش گرد شد اما سپنتا پوز خند زد. میدانست کار پدرش است در این پنج سال حسابش را پر می کرده علاوه بر اینکه در فرانسه برایش پول میفرستاد -پس دو ملیون تراول بهم بدید با یه کارت. مرد شروع کرد

به کار کردن و سپنتا نگاه به بهراد کرد -نمیخوای به نامزدت بگی میخوای کمکم کنی؟ -نامزدمو خیلی کم میبینم وقتی هم میبینم پیش خانوادشه اصلا نمیشه حرف زد. دختر لبش را جلو داد -نه به اون شوریه شور نه به اون بی نمکی.نه به خانواده نامزد تو که دخترشونو کردن تو قوطی کبریت نه به بابای من که منو فرستاد فرانسه تکو تنها. دوس نداشتی بری؟ -نه زیاد، دوست داشتم همینجا درس بخونم، یه سوال؟ -بپرس. -شما دوتا چجوری با هم آشنا میشید یعنی چجوری از هم شناخت پیدا می کنید؟! بهراد پوزخند زد -سه پنج تا خانم این کارای جلف مال شوما بچه سوسولاس ما احتیاج به آشنایی نداریم…

دانلود رمان حامی مریم روح پرور pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان مترسک فاطمه افکاری

دانلود رمان مترسک فاطمه افکاری pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان مترسک از فاطمه افکاری با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مترسک:- من مغز ندارم ، سرم پر از پوشاله ! :- اگه مغز نداری پس چه جوری حرف می زنی؟ مترسک:- نمی‌دونم … ولی خیلی از آدم ها هم هستن که بدون مغز یه عالمه حرف می زنن! دهنم رو بستم اما قلبم فریاد کشید : “دست درازی توی سه سالگی، روسپی دختر و پسر فامیل بودن روی قلبم سنگینی می کنه ” #دیالوگ‌ مترسک…

خلاصه رمان مترسک

ابیش هم با یه لبخند بزرگ پاسخم رو داد، نگاهی به فاطی انداختم و انگشت فاکم رو براش گرفتم! زیر چشمی بهم نگاه کرد و پای راستش رو جلو کشید و انگشت وسط پاهاش رو به نشانه ی فاک از بقیه ی انگشتاش جدا کرد و لب زد:- ضربدر چهار! چشم غره ای بهش رفتم و دماغم رو چین دادم… نی قلیون به من رسید با لذت پوک زدم که ابیش نی رو از دستم بیرون کشید و گفت:- شما نکش! اااا ضد حال نباش… یکم! سری تکون داد:- یکم… مشغول قلیون شدم.

نیلوفر که تمام مدت مشغول دانلود کردن فیلم ترسناکی بود بلند گفت:+ دانلود شد… ساکت… ماهان بلند شد و لامپ ها رو خاموش کرد، دستی دور کمرم حلقه شد… توی آغوش ابیش لم دادم. فاطی که رو به روی امیر بود بلند شد و اومد سر روی پاهای شبنم که کنار من بود گذاشت. فیلم شروع شد، فیلم احضار بود! فیلم که به اوج هیجان رسید نیلوفر از ترس گفت نگاه نمی کنم… اهورا هم از فرصت استفاده کرده بود و کاملا توی آغوش ماهان بود… محو تماشای فیلم بودم که دستی رو دستم نشست…

ترسیده جیغی کشیدم و خودم رو جلو کشیدم که پام محکم توی سر فاطی خورد! داد فاطی هم بلند شد و بلند گفت:- وحشی! چرا لگد می اندازی!؟ آب دهانم رو قورت دادم و برگشتم به سمت ابیش که با لبخند مرموز روی لب هاش مواجه شدم! آروم گفتم:- ببخشید… فاطی بالشتی برداشت و جلوتر دور از جمع دراز کشید، امشب
دوبار ناخواسته بهش صدمه زده بودم… با نشستن دست ابیش روی شانه ام خودم رو عقب کشیدم و دوباره توی آغوشش لم دادم…

دانلود رمان مترسک فاطمه افکاری pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بیست کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.