دانلود رمان خانزاده عیاش آیرین

دانلود رمان خانزاده عیاش آیرین pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان خانزاده عیاش از آیرین با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

خانزاده مغروری که تازه درسش رو تموم کرده و از خارج برمیگرده توی یه نگاه بعد ده سال دوری عاشق دختر خدمتکارشون که همبازی بچگی اش بوده میشه ولی…

خلاصه رمان خانزاده عیاش

وارد عمارت شدم و به اشپزخونه رفتم و به مامانم کمک کردم تا میز صبحانه رو بچینه! میز رو کامل چیدیم و به مامان اشاره کردم بره اشپزخونه معلوم بود خسته هست. ولی قبول نمی کرد با مخالفت من مجبور شد و رفت. خانوم بزرگ و خان پایین اومدند، خان مثل همیشه مغرورانه قدم برمیداشت. با اینکه سن و سالی ازش گذشته بود ولی عین جوون بیست ساله قدم های محکی برمیداشت. پوزخندی تو دلم زدم و گفتم، هه انتظار داری با اون همه پول و رفاه پیر بشند؟ مسخرست! هر دو نشستند و نگاهم کردند، لبم رو تر کردم و و لبخندی کوچیک زدم: سلام صبحتون بخیر! خان فقط سری تکون داد،

بی شخصیت ولی خانوم بزرگ با مهربونی گفت: -صبح توهم بخیر عزیزم. یاس شنگول از پله ها پایین اومد، لباس های بیرون تنش بود و کوله پشتی رو شونه اش خبر از این می داد که امروز دانشگاه داره! سلامی پر انرژی کرد و جلو چشم های خان گونه ام رو بوسید، اخمی بهش کردم و به خان اشاره کردم که فاصله گرفت و ساکت نشست. خان سرزنش بار صداش کرد و بدون توجه به حضور من، رو به من یاس کرد و با اخم گفت: -بهت هزار بار گفتم متین و خانوم باش، چند بار دیگه بگم با خدمتکار ها زیاد صمیمی نشو تو یه خانزاده ای. سرم رو پایین انداختم و لبم رو گاز گرفتم، جوشش اشک رو تو چشمام حس می کردم.

خانوم بزرگ که دید اوضاع بد هست و الان زبون دراز یاس به کار میوفته و آغاز یک دعوای بد بین دختر و پدر هست با آرامش صدام کرد و گفت: -دلسا برو ارشام رو بیدار کن. لبخند غمگینی به یاس زدم که با ناراحتی نگاهم می کرد. چرا باید ناراحت باشم، من باید خیلی وقت پیش به این تحقیر ها عادت می کردم! چشمی زیر لب زمزمه کردم و از پله ها بالا رفتم. جلو در اتاقش، قطره اشکی که لجوجانه سر خورده بود رو گونم رو پاک کردم و چند تقه به در زدم، ولی صدایی نیومد. دوباره چند تقه زدم این بار محکم تر! بازم صدایی نیومد. فکر کنم خوابه! پوفی کشیدم و آروم لای در و باز کروم و به داخل اتاق سرک کشیدم…

دانلود رمان خانزاده عیاش آیرین pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان ب باران بی ترانه باران بی ترانه  الهه رضایی و تینکربل

دانلود رمان ب باران بی ترانه باران بی ترانه الهه رضایی و تینکربل رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان باز باران بی ترانه از الهه رضایی و تینکربل با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درباره ی دختری به اسم ترانه هستش که قبلا با یک پسر به اسم رضا عقد کرده اما به دلایلی از هم طلاق میگیرن و حالا رضا در حال ازدواج با یک دختر دیگه ایه، ترانه هم به مرور زمان وارد زندگی جدیدی میشه و…

خلاصه رمان باز باران بی ترانه

چشمانم گرد شد: راسو که حیوانه. خشک شده اش میشه اشیا…! تا به حال در عمرم به این شدت قانع نشده بودم واقعا…داد زهرا بلند شد: آقا تقلب نکنین…کوشا خندید و گفت: ایشون نیست که خیلی پول داره راسو خشک شده تو خونش داره…! والا ما پلاستیکیش هم نداریم. کوشا برادر پویا بود. از این حرفش بچه ها آرام خندیدند که پویا گفت: می خرم برات داداش…

نوبت من بود…وای خدایا مغزم کاملاً قفل کرد….! گیر کرده بودم…دریغ از یک کلمه که به ذهنم بیاید…پویا آهسته سرش را به طرفم خم کرد و چیزی را لب زد…جیغ نیکا بلند شد: آقا تقلب نرسون. امیر علی گفت: باختی ترانه ….! معلوم نبود امیر علی رفیق دزد است یا شریک قافله…! دختر ها دست زدند و من تنها خندیدم.. امیر علی که کنارم نشسته بود بازی را ادامه داد: واکس.. پویا آهسته گفت: بریم یکم قدم بزنیم؟

بازی رو ادامه نمی دین؟!شما بازی نکنین من هم نمی کنم. خدا می داند چه تلاشی کردم لبخندم پهن نشود.. اما مگر می شد…بلند شدیم که محسن گفت: کجا میرین؟! پویا: میریم یکم راه بریم. فاطمه: تو که هنوز نسوختی پویا؟ ترانه خانم بازی نکنن من هم نمی کنم….! داد پسر ها بلند شد: خاک بر سر زن زلیلت….نیکا به اردوان توپید که: یاد بگیر …! تو که هنوز نسوختی بزار بسوزی شاید من هم خر شدم بازی رو ادامه ندادم…!

دانلود رمان ب باران بی ترانه باران بی ترانه الهه رضایی و تینکربل رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نیلوفری برای مرداب مهین عبدی

دانلود رمان نیلوفری برای مرداب مهین عبدی pdf بدون سانسور

دانلود رمان نیلوفری برای مرداب از مهین عبدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سیگار میان انگشت میانی و اشاره‌ام له‌له می‌زد برای مجدد بوسیدن لب‌هایم و پک زدن محکم‌ من! نگاهم به رقص‌نور، دود و عطر و ادکلن‌های در هم ادغام شده عادت کرده بود!این چندمین پارتی‌ای بود که می‌گرفتم؟ نمی‌دانم! سیگار بین لب‌های رژ خورده و درشتم فرستادم و از اعماق وجودم پک زدم و دودش را بیرون فرستادم. -خفه نشی نیلی؟ تنه‌ای که جلو کشیده بودم را عقب فرستادم و پا روی پا انداختم. شلوارک جین و کوتاهم یک وجب پایین‌تر از زانوهایم بود. بدون نگاه به یاسی در جواب سوالش، سوال پرسیدم: -اون بچه مثبته، همون که بهش می‌خوره حاج‌آقا تقبل الله باشه تو پارتی من چی‌کار می‌کنه؟

خلاصه رمان نیلوفری برای مرداب

_یاسر بیا آبمیوه ت رو بخور گرم میشه! از پشت پنجره اتاقش کنار رفت و پرده را رها کرد. فیلتر سیگارش را روی جاسیگاری خاموش کرد و دکمه های پیراهنش را یک به یک باز کرد. _این دختره خیره سرت که دیگه بیرون نرفته؟ رون نرفته ؟ ریحانه لب زیرینش را داخل دهانش کشید و سعی کرد مانند تمام این سال ها بر اعصاب خودش مسلط باشد. _اون دختر توام هست. پیراهن از تنش بیرون کشید و روی تخت انداخت و لیوان را از دست ریحانه کشید و قلبی از آن نوشید. هنوز نتوانسته بود

خودش را بابت اتفاق دیشب آرام کند! هنوز نتوانسته بود با کارهای دخترانش کنار بیاید! لبه ی تخت نشست. _من نمیدونم تخم و ترکه این دو تا گیس بریده از چیه؟! چرا انقدر هار شدن که حالا پی بی آبرو کردن من افتادن! منی که جون کندم تا به اینجا برسم. اون از اون خرس گنده که واسه م پارتی میگیره و کمر همت بسته یجا بی آبروم کنه اینم از این کوچیکه واسه من فکر کرده لس آنجلسه که اون طور لخت و لباس نصفه و نیمه تو خیابونا با پسراگز می کنه! لیوان خالی را روی پاتختی میگذارد

ریحانه با صدایی آرام نجوا می کند. _انقدر به این بچه ها سخت گرفتی که دیگه هیچ کدومشون راضی به تو این خونه موندن نیستن. گفت و کرم مرطوب کننده را به دستانش مالید. یاسر شلوار از پا بیرون کشید و جوراب هایش را هم هنگام دراز کشیدن روی تخت غرید. _اگه هر بار احساس مادرانه ت گل نمی کرد و میذاشتی اون طور که خودم میدونم تربیتشون کنم حالا واسه من اینجور قیافه نمی گرفتن. ریحانه آهی کشید و مقابل آینه ایستاد. دستمال مرطوبی از جعبه اش بیرون کشید و آرام روی صورتش کشید.

دانلود رمان نیلوفری برای مرداب مهین عبدی pdf بدون سانسور

دانلود رمان همسر کوچک من ملی_ر

دانلود رمان همسر کوچک من ملی_ر pdf بدون سانسور

دانلود رمان همسر کوچک من از ملی_ر با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان ما روایتگر عاشقانه های ناب و دوست داشتنی بین یک پسرو دختر روستایی پسر قصه نه پولداره نه به شدت مغرور دختر قصه ما نه شیطونه نه زبون دراز. محمد یک سروان پلیسه که در روستایی نزدیکی مرز خدمت میکنه البته همون روستا هم زادگاهشه پسری معمولیه که به شدت عاشق کارشه وناگفته نمونه شیطنت هایی هم داشته ناز پریه قصه ما دختری ۱۴ سالست که اهله همون روستاست دختری بسیار ارام و سربه زیر داستان از اونجایی شروع میشه که مادر محمد تصمیم میگیره براش استین بالا بزنه تعجب نکنین هنوز هم خیلی از روستاها هستن که دخترهارو در سن کم شوهر میدن محمد ۲۶ساله.. نازپری ۱۴ ساله..

خلاصه رمان همسر کوچک من

محمد کلافه پاهامو تکون می دادم و هراز گاهی عرق روی پیشونیمو می گرفتم. دوباره یه نگاه به ساعتم انداختمو با دیدنش پوف کلافه ای کشیدم صدای جیغ و دست یک لحظه هم قطع نمیشد و این به شدت رو اعصابم بود. یک ساعتی بود که از عقد برگشته بودیم و حالام من بین یه عالمه زن نشسته بودمو خیلیاشونم وسط پذیرایی کوچیکمون با آهنگ محلی شادی که از دستگاه قدیمیمون پخش میشد درحال رقصیدن بودن، زیرچشمی نگاهی به دختر ریز نقشی که کنارم نشسته بود کردم.

مثلا همسرم بود و من درست حسابی چهرشو ندیدم. اخه یه دختر ۱۴_۱۵ ساله رو چه به شوهر داری ولی خوب متاسفانه تو  این روستای ما رسم بود و همه احالی روستا دختراشونو و کم سن و سال شوهر می دادن. تمام کارهای عقدم رو مادرمو برادر بزرگترم انجام دادن و من تمام مدت لب مرز بودم حالا فکر می کنم خندم میگیره مثل یه مهمون غریبه که به مهمونی دعوت میشه مادرم بهم زنگ زد و گفت: فردا عقدته مرخصی بگیر بیا. منم گفتم: چشم! راستش توی محیطی بزرگ شدم که تموم رسم رسوماتش کاملا سنتی بود.

بعضیاش رو قبول نداشتم و و ندارم ولی با ازدواج سنتی موافقم و ترجیحش میدم. پوف کلافه دیگه ای کشیدمو دوباره زیر چشمی به این دختر کنار دستم نگاهی انداختم. لبخند محوی اومد رو لبم معلوم بود خیلی استرس داره آخه همش دستمال کاغذی توی دستشو با اون انگشت کوچولوش می چلوند. حواسم پیش این دختر کوچولو بود که از کل کشیدنای خواهر بزرگترم مریم شاکی سرمو بلند کردم و نگاهش کردم… نگاهمو که دید سریع ساکت شد و حساب کار دستش اومد. با یه من اخم با سر بهش اشاره کردم که بیاد پیشم…

دانلود رمان همسر کوچک من ملی_ر pdf بدون سانسور

دانلود رمان عاشقی خاص من و تو فاطمه غلامی

دانلود رمان عاشقی خاص من و تو فاطمه غلامی pdf بدون سانسور

دانلود رمان عاشقی خاص من و تو از فاطمه غلامی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رمان درمورد فاطمه دختر با حجاب و خیلی خجالتیه، که توی دانشگاه یکی از پسرای خوشتیپ و پولدار عاشقش میشه، فاطمه به خاطر اذیت های ارسلان دانشگاهشو عوض میکنه، ارسلان در به در دنبالش میگرده ولی پیداش نمیکنه، تا اینکه چند سال بعد فاطمه برای کار کردن توی یه شرکت میره برای مصاحبه….

خلاصه رمان عاشقی خاص من و تو

از دردسر راحت شده بودم و توی دانشگاه جدید حسابی بهم خوش می گذشت… چون کسی نبود که اذیتم کنه فرزاد خودش من و می آورد و برم می گردوند… امروز داشتم از کلاس بیرون میزدم که یه نفر محکم خورد بهم… سرمو که بلند کردم چشمم خورد به یه دختر خوشکل… واقعا خوشکل بود ببخشیدی گفت و رفت کنار… یکی از کتابام افتاده بود روی زمین دولا شدم و خواستم برش دارم که چشمم به یه آشنا خورد… احساس کردم اشتباه دیدم ولی وقتی بیشتر توجه کردم دیدم دختر خالم وایساده و داره با یه پسری حرف میزنه… بابام نمی ذاشت

باهاش ارتباط داشته باشم می گفت دختر درستی نیست… رومو برگردوندم و راهمو ادامه دادم. از در دانشگاه بیرون زدم که دیدم فرزاد منتظرم وایساده با لبخند به سمتش رفتم… ارسلان: توی شرکت بودم و سرم گرم کارا بود دوسه روز بابا شده بود یه هفته و هنوز نیومده بودن. پریا گفت دیروز زنگ زده و حالشون خوب بوده ولی مادربزرگ حالش خوب نبوده.. درست نمی دونستم مادر بزرگ چشه. گوشیم زنگ خورد.. برش داشتم پریا بود که با هق هق گفت: داداش زود بیا خونه، زود… من: چی شده؟ حرف بزن.. پریا: بابا و عمو تصادف کردن. با این حرفش

سریع بلند شدم و از اتاق زدم بیرون… سوار ماشینم شدم و با سرعت بالایی رفتم سمت خونه بابا… بابا و عمو تصادف رده بودن و بابا توی ماشین سکته کرده بودو در جا مرده بود… این بدترین شکی بود که میتونست به ما وارد بشه… شک دومم این بود که عمو توی کما بود. اینطور که مشخص شده بود بابا سکته کرده و عامل تصادف اون سکته لعنتی شده بوده… با صدای گریه های ریحانه (زن بابا) و پریا به خودم اومدم… خودمم بغضم گرفته بود ولی نمی تونستم گریه کنم… چهلمم گذشت ولی خبری از به هوش اومدن عمو نشد… همه چیز مثل برق و باد گذشت …

دانلود رمان عاشقی خاص من و تو فاطمه غلامی pdf بدون سانسور

دانلود رمان غیر ممکن ghazalee_MAH

دانلود رمان غیر ممکن ghazalee_MAH pdf بدون سانسور

دانلود رمان غیر ممکن از ghazalee_MAH با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

راجب یه دختر با دوست جون جونیش، دوست که نه خواهر! خواهری ک تو تک تک لحظه های زندگیش کمکش کرده، پشتش بوده، حالا اگه این بین دست روزگار این دوتا رو از هم جدا کنه چه بلایی سر دختر داستانمون میاد؟ تبدیل میشه به یه دختر و آروم و گوشه گیر. ولی قرار نیس داستان همینجوری بمونه! یه پسر که شیطون و خوشتیپه، یکی که از بیرون عین پسر بچه های تخسه ولی مرد تر از خیلی های دیگس، پسری که خودش یه دنیا درده، اما با تموم دردش نمیتونه غم این دخترو تحمل کنه، دنبال یه راهیه ک دختر مظلوم قصه رو بخندونه…

خلاصه رمان غیر ممکن

صبح ساعت حدود ٩ بود که از خونه زدم بیرون، تقریبا کار ھفتگیم شده… میرم به خاله سر میزنم حالشو میپرسم، بنده خدا اونم بعد باران زود از پا در اومد… ھنوزم که ھنوزه دست به اتاق باران نزده… نمی دونم چرا حس میکنم بااینکه ھمش میگه برمیگرده یه چیزی داره ازارش میده… بامنم که حرفی نمیزنه… منم ھمه‌ی سعیمو میکنم وقتایی که پیششم فقط بخندوندمش.. خونمون فاصله زیادی با خونه خاله نداشت.. رسیدم و زنگ زدم. _ کیه؟ _ خاله جون منم غزاله بازکن دخمل خلت اومده… _ غزاله تویی خاله؟ بیا قربونت برم. به حالت دو پریدم تو حیاط

خونشون خیلی قشنگ بود.. یه حیاط خوشگل با باغچه‌ ی پر گل که عمو ھمش بهشون می رسید.. خاله ھم سبزی توش می کاشت.. خونشون آپارتمانی نبود، به حالت دوبلکس ساخته بودنش که قسمت پایینش اشپزخونه ھال و اتاق مهمان و سرویس، قسمت بالا ھم اتاق خواب عمو و خاله.. اتاق باران و دوتا ھم اتاق مهمان.. برای راحتی بیشتر یه سرویس کامل ھم برای بالا درنظر گرفته بودن… اومده بود جلوی در استقبالم پریدم بغلشو لپاشو بوسیدم. _ خاله ی گلم چطوره؟ قربونش برم الھی که ھروز خوشگل ترمیشه… ناقلا دل عمو رو حسابی بردیاا.

_ کم زبون بریز بچه انقد سر به سر من پیرزن نزار. _ وا خالھ جون مگه چند سالته که میگی پیرزن؟ تازه اول زندگیته دیگه نگیااا، تازه من برنامه دارم برام یه پسر خاله تپل بیارین.. بعد خبیث زل زدم بهش، اولش نفھمید چی گفتم بعد که دوھزاریش افتاد افتاد دنبالم منم الفرارر. _ وایسا ببینم دختره بی حیا خجالت نمیکشی؟ دخترم دخترای قدیم… والا الان دختر چه میدونه حیا چیه؟ _ وایییی خاله غلط خوردم خاله چیز خوردم… خاله به جون این مادرشوھره نداشتم. اصن اشتباه لپی بوده.. وگرنه توکه میدونی من چقدددددده باحیام.. خال که دیگه…

دانلود رمان غیر ممکن ghazalee_MAH pdf بدون سانسور

دانلود رمان با سنگ ها آو میخوانم میخوانم  مائده فلاح

دانلود رمان با سنگ ها آو میخوانم میخوانم مائده فلاح رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان با سنگ ها آواز میخوانم از مائده فلاح با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یزدان به دنبال مرگ مشکوک برادرش به ایران می‌آد و به جای اون رئیس کارخونه‌ی نساجی می‌شه اما قبل از هر اقدامی دنبال اینه که بفهمه رابطه‌ی برادرش با مارال، دختر جذاب و زیبا که طراح پارچه است و همه معتقدن رابطه‌ی نامشروعی با برادرش داشته در چه حد بوده..

خلاصه رمان با سنگ ها آواز میخوانم

طوری شده بود که من با هر صدای همهمه ای از جا بلند شدم و به طرف پنجره می رفتم، فکر می کردم اوست که باز جنجال به پا کرده است، همه ی کارگرها و کارمندان نساجی که کم و پیش آنها را می دیدم یک صدا معتقد بودند که او اصلا آدم لایقی برای گرداندن نساجی نیست. آثار نارضایتی در صورت همه پیدا بود، بعضی ها بر زبان می آوردند و بعضی ها سکوت اختیار می کردند.دم عید بود و این اوضاع درهم و برهم سابقه نداشت قرار بود بعدا تنها با من صحبت کند، اما سه هفته از برخوردمان گذشته و خبری نبود، تنها وقتی می دیدمش که داخل حیاط با کسی صحبت می کرد.البته آن قدر بلند صحبت

می کرد که متوجه می شده و به پشت پنجره می رفتم. به پشت پنجره رفتن و تماشا کردنش در این سه هفته عادت کرده بودم، برایم جالب بود که در چشم مخاطبش زل می زد و اجازه نمی داد حرفی روی دلش سنگینی کند، حالت ایستادنش و گفتنش درعین آرامش طوفانی بود، بدون استثناء با همه ی مشتری های کارخانه حرفش شده بود. برخلاف بقیه من به او امیدوار بودم، دلیلش را نمی دانستم اما تصور می کردم به این احمقی هم که بقیه فکر می کنند نیست و تعمدانه به قلع و قمع بقیه می پردازد. که اگر این گونه نبود آن قدر اعتماد به نفس نداشت . صراحت کلام برای آدمی است که می داند

چه می کند. او قرار بود این نساجی را بگرداند، پس این بی گدار به آب زدن ها شاید دلیلی داشت. شیوا خانم پا به سن گذاشته و وارث دیگری غیر از او نبود. این میان رفتار شیوا خانم هم عجیب بود، در این چهارسالی که من اینجا بودم ندیدم که اینقدر طولانی مدت کارخانه را رها کرده و به امان خدا بسپارد خودم یکبار به آقای عضدی گفته بودم که می خواهم آقای توکلی را ببینم، بعد از دو روز جواب داده بود که آقا بردان سرش شلوغ است و خودش خبر می دهد. شیوا خانم عادت داشت قبل از، ارائه طرح اصلی یک اسکیس از طرح را به او نشان دهم تا نظر بدهد، می خواستم در این باره با او حرف بزنم…

دانلود رمان با سنگ ها آو میخوانم میخوانم مائده فلاح رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان قرعه به نام سه نفر فرشته تات شهدوست

دانلود رمان قرعه به نام سه نفر فرشته تات شهدوست بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان قرعه به نام سه نفر از فرشته تات شهدوست با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان در رابطه با سه تا برادره که وکیل پدرشون اطلاع میده که پدرشون ویلایی رو قبل از مرگش به نام این سه نفر کرده. با رفتن این سه برادر به ویلا و دیدن سه تا خواهر که آن ها هم ادعای مالکیت دارن داستان شروع میشه و….

خلاصه رمان قرعه به نام سه نفر

وارد خانه شدند. رایان با خستگی خودش را روی مبل پرت کرد. راشا هم درست کنارش افتاد. رادوین کیسه ی پول ها را روی میزانداخت و خودش هم روی مبل نشست. نگاه هر سه مستقیم به طرف کیسه ی راز پول بود. راشا با آرنجش زد تو پهلوی رایان و گفت: -رایان خدا وکیلی تو اون جمله رو از کجات گفتی؟ رایان: – کدوم جمله؟! راشا ادایش را درآورد: – یه گوشمالی حسابی بهش بدم تا دیگه دست به دزدی نزنه. چنین عملی نابخشودنیه. رایان پوزخند زد: -بیخی بابا اون لحظه یه جوی اومد منو گرفت.

و بعدشم اون چرت رو پروندم. رادوین نگاهی به هر دو انداخت و گفت: – بچه ها یه سوال؟ بد جور درگیرشم. راشا: – بپرس داداش بزرگه، خودم جوابت رو می دم. رادوین: – ما واسه چی می ریم دزدی؟ راشا یه کم نگاهش کرد و بعد هم دست به سینه تکیه داد به مبل. با انگشت به رایان اشاره کرد و گفت: – آهان! خب سخت بود از بعدی بپرس. رادوین نگاهش را به طرف رایان کشید. رایان یک کلام گفت: – مرض داریم. راشا: -خب جواب صحیح نیست، شما صد امتیاز از دست دادید. رادوین نفسش را فوت کرد و گفت:

– نه اتفاقا رایان راست می گه، ما مرض داریم. راشا: – بابا جمع کنید این حرفا رو. چیه؟بعد از یک سال تازه غول عذاب وجدان افتاده به جونتون؟! رادوین سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد. رایان و راشا با تعجب نگاهش کردند. رادوین متفکرانه گفت: – یادتونه اولین بار کی رفتیم دزدی؟ راشا: – آره من یادمه. دقیقا یک سال پیش رفته بودیم کافی شاپ. رایان حرف رو کشید به دزدی ای که از خونه ی دوستش شده. بعد هم بحث عین پیتزا کش اومد. تو هم گفتی خداییش دزدی هم هیجان خودش رو داره ها….

دانلود رمان قرعه به نام سه نفر فرشته تات شهدوست بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان برگ زیتون سارا جمشیدیان

دانلود رمان برگ زیتون سارا جمشیدیان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان برگ زیتون از سارا جمشیدیان با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

نگار زنی جوان که بعد از مرگ شوهرش مجبور میشه برای حضانت دخترش، صیغه ی برادر شوهری بشه که ناتوانی داره و.. در این بین برادر سومی وجود داره که قبلا به نگار دست درازی کرده و همچنان طمع بیوه ی برادرش رو داره.

خلاصه رمان برگ زیتون

آریو بیرون رفت و منم بعد از این که لباس های خودم رو عوض کردم نیاز رو همونطور خواب پوشک و لباس تمیز پوشوندم و با برداشتن ساکش از اتاق بیرون رفتم. نگاه آریو روی چادر سیاهی تنم بی حرف پایین و بالا شد. نیاز و ساکش رو از دستم گرفت و خونه رو به مقصد رستورانش ترک کردیم. آریو پشت فرمون که نشست نیاز رو دستم داد و پشت اولین چراغ قرمز پرسیدم: میخوای به همه بگی زن صیغه کردی؟ نیم نگاهی بهم انداخت و لب زد: مشکلی داری تو؟ مشکل که داشتم اما سعی کردم بی تفاووت خودم رو نشون بدم. شونه ای بالا انداختم و

زمزمه کردم: نه اما میخوای چه دلیلی بیاری؟ با خشم نگاهم کرد و غرید: اگه هر بار تو کنایه نزنی آب از آب تکون نمیخوره. ناراحت از حرفش سر به زیر انداختم و به چهره ی غرق خواب نیاز خیره شدم، دخترکم خیلی مظلوم ساکت و همیشه هم خواب بود و این نگرانم می کرد. بالاخره به رستوران رسیدیم و آریو از همون بدو ورود من رو خانومش و نیاز رو هم دخترش معرفی کرد. پرسنلش خیلی خوب و خونگرم با من و نیاز رفتارن و عجیب بود که حرفی راجع به دلارا نمیزدن آریو از گوشه ی چشم نگاهم کرد و گفت: – تا حالا دلارا ندیدن بار اوله که شخصی

از زندگی خصوصیم رو می بینن، آهانی گفتم و روی مبلی که رو به روی میز ریاستش بود، جا خوش کردم. سرگرم نگاه کردن به نیاز بودم که یهو آریو پرسید: لباست کو زن؟! با این حرفش صاف روی مبل نشستم و تیز نگاهش کردم. حق به جانب دستی در هوا تکون داد و گفت: چرا اینجوری نگاه می کنی؟ لباس کو؟ وسط هال ولش نکرده باشم یه وقت. نیاز رو کنارم روی مبل خوابوندم و زمزمه کردم: برگشتیم خونه برمیدارمش. لبخند مضحکی زد و گفت: آخه طوبی خانوم برای تمیز کاری میاد. اخم هاش درهم شد انگاری که چیزی یادش اومده باشه…

دانلود رمان برگ زیتون سارا جمشیدیان رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان حوالی چشم هایش توقف ممنوع فاطمه ایزی

دانلود رمان حوالی چشم هایش توقف ممنوع فاطمه ایزی pdf بدون سانسور

دانلود رمان حوالی چشم هایش توقف ممنوع از فاطمه ایزی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

تانیا دختری مظلوم و با قیافه ای عروسکی و زیبا که طبق رسم و رسوم خاندانش، بعد از مرگ شوهرش کیان تصمیم به ازدواج با برادرشوهرش می گیرد و …

خلاصه رمان حوالی چشم هایش توقف ممنوع

وارد خانه شدم و با شال خودم را باد زدم. تابستان آمده بود و مثل همیشه گرما را هم همراه خودش آورده بود. بعد از تعویض لباس هایم به سمت آشپزخانه رفتم. مشماهای خرید را برداشتم و مشغول جابجا کردن آنها شدم. یک بسته گوشت از توی فریزر بیرون گذاشتم تا قرمه سبزی درست کنم. چند تا خیار و گوجه هم برداشتم تا سالاد شیرازی درست کنم. بعد از شستن گوجه خیارها روی صندلی میز نهارخوری نشستم. همانطور که داشتم خیارها را پوست می گرفتم به تاریخ امروز فکر کردم. امروز ۷ تیرماه بود.

لبخند تلخی روی لبم نشست. امروز دقیقا سه ماه از ازدواج من و کیان می گذشت. چقدر آن روزهای اول زندگیمان خوش می گذشت. فقط من بودمو کیان و خروار خروار عاشقانگی. آه عمیقی کشیدم اما حالا کیان آنقدر توی کار غرق شده که اصلا انگار مرا نمی بیند. با احساس خیسی گونه هایم پشت دست هایم را روی گونه هایم کشیدم. سعی کردم حواس خودم را از این مسئله پرت کنم. بعد از آماده کردن سالاد و خورش قرمه سبزی بلند شدم و برنج را توی قابلمه ریختم که صدای گوشیم بلند شد.

با سرعت به طرف موبایلم رفتم و با دیدن شماره کیان لبخندی روی لبم نشست. تماس را وصل کردم:-جانم؟ صدای خسته اش توی گوشی پیچید: -سلام. -سلام عزیزم خسته نباشی! بی توجه به حرف من گفت: -تانیادارم میام خونه چیزی لازم نداری بگیرم؟ ذوقم کور شد و گفتم: -نه مرسی بیا. نیشخند! -باشه خداحافظ! پوفی کشیدم و گوشی را روی میز پرت کردم و دوباره وارد آشپزخانه شدم. برنجم را آبکش کردم و بعد از دم کردن آن مشغول مرتب کردن آشپزخانه شدم. برای بار دهم به ساعتم نگاه کردم….

دانلود رمان حوالی چشم هایش توقف ممنوع فاطمه ایزی pdf بدون سانسور

درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بیست کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.