دانلود رمان فقط برای انتقام شیما فراهانی

دانلود رمان فقط برای انتقام شیما فراهانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان فقط برای انتقام از شیما فراهانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

موضوع در رابطه با پلیس جوانی به نام مهران هست که در دایره ی جنایی کار می کند دست در بر قضا همسر او به نام مهسا را به قتل می‌رسانند و او با بررسی پرونده ی قتل همسرش متوجه ی حقایقی در رابطه با گذشته ی همسرش شده و در نهایت متوجه می شود قاتل کسی نیست جز…

خلاصه رمان فقط برای انتقام

(داستان از زبان مهران) بالاخره روز عروسی فرا رسید وقتی رسیدم جلوی آرایشگاه زنگ درو زدم و مهسا از در آرایشگاه بیرون زد اولش دیدمش یکم جا خوردم خیلی تغییر کرده بود، البته مهسا کلا دختر خوشگلی بود ولی امشب خیلی خوشگلتر شده بود بعد از اینکه دست گل عروس و به دستش دادم و دستوراتی که فیلمبردار میداد و ما اجرا میکردیم سوار ماشین شدیم و به سمت آتلیه و بعد به تالار باغ مورد نظر رفتیم به محض اینکه مهسا سوار ماشین شد دیدم انگشتای دستشو به

هم گره زده و دستاش یکم میلرزه انگار که استرس داشت ولی به روش نیاوردم و به راه خودم ادامه دادم داخل ماشین صحبت زیادی بینمون رد و بدل نشد. بعد از اینکه به باغ رسیدیم همه دورمون جمع شدن و خانم ها کل می کشیدن و اسفند دود می‌کردن بابام گفته بود جلوی پامون گوسفند بکشن بعد از اینکه از اون جمعیت تونستیم رد بشیم و به جایگاه عروس و داماد خودمونو رسوندیم یکی یکی خانم های فامیل جلو اومدن و بهمون تبریک گفتن البته عروسی مختلط نبود

چون من عروسی مختلط دوست نداشتم و از اولم شرط کردم زن و مرد باید جدا باشه. بعد از اینکه یکم اونجا موندم به مهسا گفتم میرم سمت مردونه چون اونجا معذب بودم و مهسا هم گفت برو بعد از اینکه وارد قسمت مردونه شدم اول از همه برادرم مهرداد و دیدم و بهش نزدیک شدم و گفتم، مهران: تو که از منم که دامادم خوشتیپ تر شدی. مهرداد: ما اینیم دیگه. بعد دوتایی بهم لبخند زدیم و بعد بهش گفتم: میگما مهسا تو فامیلاشون دختر مجرد زیاده شب موقع خداحافظی چشم

بچرخون ببین از کسی خوشت میاد تا اینجایی بریم برات خواستگاری. مهرداد:خجالت بکش جناب سروان یعنی تو میگی برم تو زن و بچه ی مردم هیزی کنم؟ چنان دوتایی با هم زدیم زیر خنده که همه نگاهمون کردن و بابا اومد نزدیکمون و گفت، محمدرضا: شما دوتا چتونه؟ مهرداد: هیچی بابا این پسرت خیر سرش پلیسه داره منو به راه بد میکشونه. محمدرضا: مهران جان برو بابا یه سلام تعارف کن به فامیل و همکارات زشته اینجا واینستا. مهران: چشم بابا. بعد رفتم و به همه خوش آمد گویی کردم…

دانلود رمان فقط برای انتقام شیما فراهانی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان اغواگر من باش فاطمه ایزی

دانلود رمان اغواگر من باش فاطمه ایزی pdf بدون سانسور

دانلود رمان اغواگر من باش از فاطمه ایزی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

رز و بهراد طی ماموریتی در یک خانه با یکدیگر حبس می شوند و…. بهراد که پسری مذهبی است مجبور به صیغه کردن رز که دختری بی قید و بند است می شود! آنها فقط برای کارشان با هم محرم می شوند اما در این بین اتفاقاتی می افتد که…

خلاصه رمان اغواگر من باش

به طرف تختم رفتم و روی تخت خودم را پرتاب کردم. نگاهی به فضای اتاقم انداختم. تخت تک نفره ای که رویش دراز کشیده بودم، کنار تختم یه پنجره تقریبا بزرگ قرار داشت که با پرده ی حریر سفید پوشیده شده بود. در قسمت راستم عسلی و آباژور سفید رنگ قرار داشت. مقابل تختم تی وی قرار داشت و یک گلدان گل مصنوعی نیز کنار تلویزیون بود. ساده و شیک. بلند شدم و لباس هایم را در آوردم. کنار پنجره ایستادم و پرده ی حریر را کنار زدم. به شهر شلوغ و پر از آدم خیره شدم. پاپا الان داشت چه کار می کرد؟

چقدر دلم برایش تنگ بود. دلم برای همه تنگ شده بود. عزیز، عمه مهناز ،باربد و بهار، عمو رضا. یک ماه بود که هیچ کدام از آن ها را ندیده بودم. درست از همان شبی که خانه ی عمه دور همی بود. از روز بعدی که قرارداد را امضا کرده بودم به این هتل منتقل شده بودم و تک و تنها سر می کردم .امروز برای اولین بار بود که آرش مرا به ویلایش برد. ویلایی که بنا بر حرف بهراد هیچ کسی واردش نشده بود یا به عبارتی دیگر هیچ کسی جز آرش وارد اتاق شخصی اش نشده بود. این نشان می داد که آرش به من اعتماد کرده است .

در طول این یک ماه تا توانسته بودم با دست پس زدم و با پا پیش کشیدم که حالا اوضاعمان این ریختی شده بود. چقدر خنگ بودم یا به قول بهراد بچه بودم که زندگی راحت و بی دردسرم را دردسرساز کرده بودم. دلم بدجوری گرفته بود. به کسی هم نمی توانستم به جز بهراد زنگ بزنم. اصلا به بقیه هم که زنگ می زدم چه می گفتم؟ حوصله ی سین جیم کردن هایشان را نداشتم. گوشی نوکیای ساده ای را که سرهنگ دارابی برای کارهای ضروری به من داده بود را برداشتم و شماره ی بهراد را گرفتم…

 

دانلود رمان اغواگر من باش فاطمه ایزی pdf بدون سانسور

دانلود رمان خرابکاری یا پلیس بی ی  sara sharafi

دانلود رمان خرابکاری یا پلیس بی ی sara sharafi رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان خرابکاری یا پلیس بازی از sara sharafi با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آیلار دختر کوچیک خانواده شکوهی که برخلاف اعتراض خانوادش پلیس میشه با تمام شر و شیطونی هاش میره پلیس میشه و یک ماموریت بهش میخوره که با تمام ماموریت هاش فرق داره توی این ماموریت از برادرشوهر خواهرش (امیرسام) کمک میگیره که جریاناتی براشون پیش میاد.

خلاصه رمان خرابکاری یا پلیس بازی

صدای پاشو شنیدم که رفت نفس راحتی کشیدم بعداز حرفای امیرحسام دیگه دل و دماغ نداشتم اونجا بمونم. یه مرخصی ساعتی رد کردم و رفتم خونه. سر راه از شیرینی فروشی یکم شیرینی مشهدی که مورد علاقه آیناز بود خریدم رفتم خونه هرچی گشتم کلیدمو پیدا نکردم مجبوری زنگ خونه زدم یکم طول کشید تا اینکه در باز شد رفتم تو خونه شیرینی گذاشتم روی اپن خونه رفتم بالا لباسمو عوض کردم می دونستم مامانم خونه نیست اخه پرستاره بخاطر همین می دونستم الان سرکار باید باشه.

بعد از عوض کردن لباسم پاورچین پاورچین رفتم سمت اتاق آیناز نمی دونم چرا توی اتاق این عادت ندارم در بزنم عین این جنگلیا همیشه می رفتم تو الانم از در زدن خوشم نمی اومد بخاطر همین یواش در اتاقشو باز کردم یکم سرک کشیدم دیدم توی زاویه دیدم نیست بخاطر همین در اتاقو بیشتر باز کردم و هم چنان مشغول سرک کشیدن تو اتاق آیناز بودم که یهو با صدای آیناز دو متر پریدم هوا: تو عادت نکردی در بزنی؟ -امم…مم… چیزه… چیز… در زدم کسی جواب نداد آیناز: غلط کردی من از وقتی از اتاقت اومدی بیرون اینجا وایستاده بودم. -عه!!!

آیناز چپ چپ نگام کرد و دستاشو زد به کمرشو گفت: خب حالا فرمایش؟ پریدم بغلشو گفتم: حیف اون چشمای عسلی نیست که چپه چولشون میکنی؟ چپول
میشی امیر حسام طلاقت میده ها باد می… با ضربه ای که زد پشت گردنم دیگه بقیه حرفمو خوردم. یکم نگاش کردم بعد چشمام پر اشک شد و خودمو انداختم تو بغلش: ابجی من خیلی دوست دارم. ببخش منو آینازم با بغضی که تو صداش بود گفت: من بیشتر ته تغاری. ببینمت این کندوی عسل منو خیس از اشکش نکن…

دانلود رمان خرابکاری یا پلیس بی ی sara sharafi رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان عمارت مرموز رادفر سارا مرندی

دانلود رمان عمارت مرموز رادفر سارا مرندی pdf بدون سانسور

دانلود رمان عمارت مرموز رادفر از سارا مرندی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پدر و مادر سارا تو تصادفی که به شیراز دارن به طرز مشکوکی کشته میشن جسد سوخته پدر و مادرشو کنار اتومبیل سالمشون پیدا می کنن و تنها کلید این مرگ مرموز سهراب برادر ساراس که در اثر اون حادثه دیونه شده و تیمارستان بستریه سارا بعد از اون اتفاق سرد و خشک میشه نه اشکی نه خنده ای نه هیجانی و نه هیچ چیزی…

خلاصه رمان عمارت مرموز رادفر

_ نمی دونم هنوزم نمی دونم حالا بعد پنج سال اومده و خودش خبر بهبودی سهراب رو داده… در ادامه صحبتا هم گفتن فردا که تو رفتی دیدنش حسامی خبر رو بهت بده و تو سهراب رو با خودت بیاری وتو این فاصله پدربزرگ به من بگه…تو هم فردا اصلا حرفی از دونستن این خبر نزن _ باشه… میشه برم ؟؟ _بر… نه نه واستا مثل اینکه تو مهمونی پدر بزرگ به مهمونا خبر بهبودی سهراب رو بده و بعد سهراب بیاد داخل مهمونی….. _ باشه من میرم کمی استراحت کنم. عصربخیر _ باشه عصرتو هم بخیر.

تمام طول راه را تا اتاق به این موضوع فکر میکرد و در آخر با این فکر که فردا همه چیز مشخص می شود روی تختش به خواب رفت…. ساعت حدود هشت بود که سارا از خواب برخاست. به حمام رفت و به روانشناسش فکر می کرد برای سارا بی احساسی و بی تفاوتی اش اصلا اهمیت نداشت اما پدربزرگش از او خواسته بود و سارا به پای احترامش قبول کرده بود.  روانشناسش امیر بود در نوع خودش کاربلد بود او به سارا آموخته بود که باید به دیگران و خواسته هایشان اهمیت داد. امیر همیشه کمک خوبی بود.

پس فردا بعد از صحت حرف های سها نزدش می رفت تا برای مشخص کند باید چه کند… حوله اش را با لباسهایش تعویض کرد و پس از شانه و سشوار موهایش که حالا تا پائین کتف هایش می رسید با امیر تماس گرفت. _ سلام سارا -سلام امیر خوبی؟ -ممنونم توچطوری؟ مشکلی پیش اومده؟ – خوبم یه مورد جدید با رفتارهای پدربزرگ و  حسامی فک کنم موضوع مهمی باشه! متوجه شدم الا توضیح میدی یا فردا میای؟ -آره سارا جان بیا دم مطب با هم بریم رستوران. -باشه یک اونجام خوبه؟ _آره پی می بینمت…

دانلود رمان عمارت مرموز رادفر سارا مرندی pdf بدون سانسور

دانلود رمان چشمان سرد رویا

دانلود رمان چشمان سرد رویا رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان چشمان سرد از رویا با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

یک دختر تنها! بی کس! پیله تنهاییش را خودش تنیده! پیله اش سنگیست! اما سنگ هم فرو خواهد ریخت کافیست که جویباری عاشقانه نرم و لطیف از کنارش گذر کند! کجاست این جویبار؟ او مینوازد همچون اسمش طنین مینوازد تا درگیر و دار دنیا از ناملایماتش بگریزد! او را خسته کرده اند. لبخند را از او گرفته برایش غم به ارمغان آورده اند … کجایی جویبار باید تن او را غسل دهی. خسته در پی انتهای زندگیش راه میرود! چندیست که کشتی شکسته قلبش پهلو نگرفته و تنها در دریای خروشان سرگردان است! طنین اش را مییشنوی؟ نوای درد مینوازد!

خلاصه رمان چشمان سرد

صبح با چهره ای داغون از بیخوابی دیشب از اتاقم اومدم بیرون! اتفاقای دیشب باعث شده بود که یاد گذشتم بیوفتم و بیخواب بشم لعنتی هر موقع خونه بودم مامان کاری می کرد که آرامشم سلب بشه و یاداون عوضی بیوفتم! دیشب هم که با کاری که بابا کرد کاملا حس تحقیر اون سالابهم برگشته بود و احساس می کردم اگه اینجا بمونم باز افسردگی میگیرم! رفتم تو آشپزخونه همشون داشتن صبحونه می خوردن هه همشون مثلابه خاطر من امروز خونه ان! اما هیچ کدوم بهم محل هم نمیزارن زیرلب صبح بخیر

گفتم و با خوردن یه کمی آب از آشپزخونه اومدم بیرون روی کاناپه جلوی تلویزیون نشستم و مشغول دیدن به فیلم چرت شدم که فقط واسه این بود که وقت تلف کنم البته بیشتر توفکر بودم که چطوری خونه رو بپیچونم و برم تهران دیگه نمیتونستم بیشتر از این اینجارو تحمل کنم ! همینطور که تو فکربودم زنگ درو زدن که به طبعش صدای طرلان بلند شد که مامان! حسامه! اه بازاین پسره پیداش شدا یعنی داغون بودم باشنیدن صدای اون دیگه حسابی آمپرچسبوندم! نه که پسربدی باشه ها نه!

فقط زیادی راحت و البته به قول بقیه شوخ بود ولی به نظر من خیلی هم بی مزه بود! حتماالان باز میخواست بیاد به من گیر بده! زیادی کنه بود به هرچی گیر میدادول کن نبود که وقتی هم من اینجا بودم، چشماش از شیطنت و فکری که داشت برق میزد اینطور که از طرلان شنیده بودم مثل اینک از سربه سرگذاشتن آدما جدی خیلی خوشش میومد ومن هم که ماشاالله !… چی بگم والا فقط خداکنه امروز گیرنده که نمیخوام طرلان رو ناراحت کنم! اما این آرزوم زیاد بدون جواب نموند چون تا داخل اومد با دیدن من…

دانلود رمان چشمان سرد رویا رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان ساچلی سمیرا حسن زاده

دانلود رمان ساچلی سمیرا حسن زاده pdf بدون سانسور

دانلود رمان ساچلی از سمیرا حسن زاده با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سید محمد علی سی و دو ساله به علاقه‌ی ساچلی شانزده ساله پشت می‌کند و می‌رود ولی درست سالها بعد زمانی که برمی‌گردد با دختری روبه رو می‌شود که زیبایی‌اش چنان خیره کننده است که حتی نمی‌شود ثانیه‌ای از او چشم گرفت… ولی اکنون ساچلی، ساچلی سابق نیست بزرگ شده است لوند شده است خانم شده است جایگاه‌ها عوض می‌شود… حال نوبت علی است که او را به سمت خود بکشد و او را از آن خود کند… امّا سوال این‌ است آیا ساچلی همچنان عاشق علی است یا نه؟! یا مهر کسی دیگر را بر دل نشانده است…

خلاصه رمان ساچلی

(زمستان سال هشتاد و پنج) _ مطمئنی؟! پوزخندی میزنم. _ هیچ وقت تا این حد مطمئن نبودم. _ ولی اون مادر بچته. _ مادر بچه ام بود! مُرد، برای من مُرد، می خوام برای نازلی هم بمیره! تعجب می کند! این منه رو به رویش را باور ندارد. _ علی! تو کی اینقدر سنگدل شدی؟! تو که سنگدل نبودی! روی پاشنه ی پاهایم چرخی زده و به سمتش برمی گردم. _ نبودم ولی می خوام باشم یعنی باید باشم اگه نباشم کلاهم پس معرکه ست! میخوام یکی باشم از هر یخی سردتر و از هر سنگی سخت تر….

ماتش میبرد . _شاید… نمی گذارم باقی حرف هایش را بزند خشونت به خرج می دهم صدایم را بالا میبرم. دیواری کوتاه تر از دیوار او پیدا نمی کنم. این روزها هر چه دق دلی دارم را حواله ی وهاب بیچاره می کنم. _ نگو! هیچی نگو! بذار تموم شه! اون زن دیگه برای من زن نمیشه! شکست وهاب، کمرم رو شکست طوری شکست که دیگه صاف نمیشه! وهاب کمرم شکست، کمرم رو اون شکست. پس هیچی نگو، نگو چون جای من نیستی و نمیفهمی که چی میکشم، جای من نیستی تا بفهمی دارم چه دردی رو تحمل میکنم.

مَردم ولی نه غیرتم سر جاشه، نه ناموسم، نه شرفم! گرفت، همه رو گرفت، دیگه هی چی ندارم. هر چی هست رو بخشیدم آتیش زدم، به همه چی آتیش زدم، فقط میخوام برم! برم یه جا که هیشکی نه اسمم رو تا حالا شنیده باشه نه از گذشته ام چیزی بدونه من کندم از این خونه و از این شهر کوفتی هم کندم. میخوام برم و دیگه هم هیچ وقت برنگردم. میخوام جایی برم که کسی نفهمه که علی مرصاد کیه! اگه می تونستم از خودمم می کندم ولی حیف که نازلی هست و منه احمق پدرش! نازلی رو نمیتونم ول کنم…

دانلود رمان ساچلی سمیرا حسن زاده pdf بدون سانسور

دانلود رمان پالوز مائده_ف

دانلود رمان پالوز مائده_ف رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان پالوز از مائده_ف با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

این رمان صرفا برای خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! این رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون ها رو توی وضعیت عادی ببینین محاله باور کنین پلیسن و البته… عشق هم قاطی داستانمون هست. حرف اخر من که گفتم اگه میخواین فقط بخندین بیاین این رمانو بخونین (مسائل چرت و پرتی و لوس هم نداره، حالا خود دانین)

خلاصه رمان پالوز

نیکی کمی تکون خوردم تا بتونم بهتر ببینم. _ترانه یه دقیقه ببند اون فکتو ببینم دارن چه غلطی می کنن؟! +خب گمشو پایین منم ببینم چیکار می کنن. سرمو آوردم پایین تر تا ترانه بتونه از لای در نگاه کنه… چشمش که به پیمان و دنیا افتاد کپ کرد… حقم داشت بچم با ۲۲ سال سن تابه حال بوسیدن دو مزدوج رو ندیده بود اونم تو چند قدمیش با پخش زنده کیفیت شبکو GM . +نامرد بو توام میگن دخترخاله؟؟ دو ساعته داری زل میزنی به اینا ه ندا به من نمیدی؟ _هنوز زوده… سنت قد نمیده برا دیدن اینا.

+حالا خوبه همش ۱ سال بزرگی. من موندم خاله رحیمه و آقا پرویز در تو چی دیدن که تو شدی ته تغاری و نور چشمی و به ۲ فرزند که تو نیاوش باشین قانع شدن. به نظرم هنوز جا داشت یکی دیگو هم به جمعتون اضافه بشه. باز اگه تو پسر میشدی، میشد خرت کنم و ازت سواری بگیرم ولی تو این یه مورد هم شانس نیاوردیم. اون نیاوش هم که گاهی اوقات عین بت زهرماره، تا میری سمتش مثل سگ پارس میکنه هر چی چخه چخه میکنی آروم نمیشه! مجال حرف زدن نداد.

یکی کوبوند پس کلم که پیشونیم محکم خورد به در و در با ضرب بسته شد. تنها کاری که اون لحظه به ذهنم رسید این بود که فقط دست ترانه رو بگیرمو الفرار… ولی از اونجایی که در بیشتر مواقع کور تشیف داریم… میزی که روش پر از شکلات و تنقلات بود رو ندیدم… در واقع می دیدیم که میزه جلومونه ولی خب انگار نمیدیدم بخاطر همین با ضرب افتادیم رو زمین. صدای شکستن ظرفا با ترکیدن خنده دو نفر بلند شد. ترانه نرسیده به زمین هوار کشید. +یاااااا حضرت عبااااااس خودت رحم کن به جوونیممم…

دانلود رمان پالوز مائده_ف رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان دریای پوشالی ساحل

دانلود رمان دریای پوشالی ساحل رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان دریای پوشالی از ساحل با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من دریام…. درست یک هفته مونده به عروسیم متوجه شدم نامزدم همراه برادر خونیم بخاطر انتقام از پدرم بهم نزدیک شده…. نامزدیم و به هم زدم اما حتی فرصتی برای عشق قتل عام شده ام پیدا نکردم…. چون سرنوشت من و به راه سخت و خطرناکی کشوند که باید جونم و می ذاشتم کف دستم و با مردی خطرناک و قاتل همراه می شدم اما….

خلاصه رمان دریای پوشالی

+آقا سردار، دکتر و خبر کنید، داره یه اتفاقی برای آریا میوفته. هراسان عقبگرد می کند و من دوباره به اتاق برمی گردم، نمی دانم چقدر از لحظات نفرت انگیز امشب که دکتر و پرستارها وارد بخش می شوند و با کشیدن کرکره های شیشه تنها راه دید ما را می گیرند، می گذرد که مرد شکسته کنارم دوباره سقوط می کند. با گریه روی زانوهایم مقابلش می نشینم و خدایا رحم کن به دل شکسته این پیرمرد. دستان لرزان و چروکیده اش را در دستانم می گیرم و اصلا فکر نمی کنم به نامحرم بودنش.

کلمات و مفهومشان از ذهنم فراری شده اند و من برای دلداری این مرد داغ دیده چه باید بگویم؟ برای مردی که تنها دلخوشی الآنش خوب شدن پسرش است، چه باید بگویم ؟ همراهش تنها اشک می ریزم و صدای فریادهای سهرابی هم از بیرون به گوش می رسد و انگار اجازه ورود به او را نمی دهند. صدای نامفهوم دعا کردن بهادر خان چنگی به دلم می کشد و فقط اسم خدا را از بین کلماتش متوجه می شوم. سرم را بلند می کنم و از ته دل اسمش را زیر لب زمزمه می کنم.

لحظه های دردآور به زور می گذرند و بالاخره در آن اتاق نفرین شده باز می شود، دستان سرد بهادر خان را رها می کنم و تمام توانم را برای ایستادن به خرج می دهم و مقابل دکتر می ایستم، دندان های چفت شده ام از هم باز نمی شوند و تنها نگاه سوالی ام را به نگاهش می دوزم و خواستن خوب بودنش چیز زیادی بود؟ دکتر که لبخندی می زند امید را انگار با سرنگ در رگهایم خالی می کنند و نفسی که نمی دانم از کِی حبس شده بود آزاد می شود _نگران نباشید خانم، علائم هوشیاری بود…

دانلود رمان دریای پوشالی ساحل رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان طنین یک فریاد آیدا باقری

دانلود رمان طنین یک فریاد آیدا باقری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان طنین یک فریاد از آیدا باقری با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

طنین، دخترنابغه ای که بعد از مرگ مادرش مجبوره که با پدر و زن باباش زندگی کنه، یه زندگی سرتاسر درد و رنج و تحقیر. طنینی که جز نخبگان کشوره، اما برای رهایی از زندانی که زن باباش براش درست کرده، حاضر میشه با فریاد، گنده لات شهر که از قضا پسرعموشه و متاهل ازدواج کنه. یه زندگی متفاوت که با فریاد معنی پیدا می کنه و طنین خانم میفهمه که این فریاد خان درواقع یه…. !

خلاصه رمان طنین یک فریاد

خیلی از اوقات با خودم فکر می کردم که واقعا هیچ راهی برای فرار از این خونه وجود نداره، جز مردن، که می تونست نهایت آرامش باشه. بعضی وقت ها به سرم می زد که مثل همه ی داستان هایی که شنیدم، از خونه بیرون بزنم و بیخیال همه چی بشم. ولی وقتی به آخرش فکر می کردم که با همه ی تلاش هام برای یه زندگی ایده آل، در اون شرایط فقط یه دختر فراری می شدم، ناخواسته دست و پام شل می شد و به کل این فکرو از سرم بیرون می انداختم. این خونه بدتر از هر زندانی بود. به نظرم زندانی ها هم می تونستن تا یه حدی آرامش داشته باشن! حداقل کسی کاری بهشون نداره و مدام زجر نمی کشن!

ولی من چی؟ هرروز باید تو این خونه حرف های مفت بابا و زهره رو تحمل کنم و دم نزنم، انقدر همه چیز رو توی خودم بریزم که مجبور بشم با خوردن مسکن خودم رو وادار به خوابیدن کنم. آره. زندگی تو این خونه همینقدر مزخرف و غیرقابل تحمله، و واقعا خودمم نمیدونم که چطور تا الان دووم آوردم و به آخرین گزینه برای آروم بودن متوسل نشدم. نهایتش چند لحظه اش ترسناک بود بود دیگه، بعدش می تونستم خیلی راحت از شر آدما خلاص بشم. اینطور نبود؟! راستش مرگ هم به اندازه ی کافی به نظرم سیاهه! آخه چرا اصلا باید مردن رو انتخاب کنم؟! من تازه اول زندگی هستم ، پر از آرزو و رویا

برای اینکه بتونم مثل همه ی آدم ها، با آرامش زندگی کنم. نه این فلاکتی که توش گرفتارم. چرا باید بمیرم؟ حق من، از این زندگی همینه واقعا؟! زهره به معنای واقعی انسان بدنیتیه! زنی که هیچوقت نتونست حتی برای یک لحظه جای خالی مامان رو برام پر کنه. حتی نتونست شبیهش باشه! و اتفاقا، با اومدنش بابا رو هم از من گرفت! حالا قصد داشت همین خونه رو ازم بگیره و منو بسپاره دست برادر به قول خودش همه چی تمومش که قطعا از سرم هم زیادی بود! و من انقدر نسبت به این اتفاقات عذاب ها بی حس شده ام که نمی دونم باید چطور خودمو خلاص کنم! _آروم بگیر زن ، از صبح داری میری رو اعصابم…

دانلود رمان طنین یک فریاد آیدا باقری رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان آخرین مقتول حوای پاییزی

دانلود رمان آخرین مقتول حوای پاییزی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان آخرین مقتول از حوای پاییزی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

مهراب شمس، سرگردی که به خاطر خصوصیات خاصش به هاسکی معروفه! برای حل پرونده قتلی به بوشهر میاد، موقع بررسی صحنه قتل متوجه شخص عجیبی میشه…!ماهور، خبرنگار باهوشی که اطلاعات سری از اون پرونده داره،ولی حاضر نیست بگه چطوری بدستشون آورده، تا اینکه…!

خلاصه رمان آخرین مقتول

به محض رسیدن ماشین مهراب، روزبه به سمتش رفت. ماهور تندی از ماشین پیاده شد و گفت: – چی شد روزبه؟ دستگیرش کردین؟ روزبه در حالی که خم شده بود و جفت دست هایش را روی زانوهایش گذاشته بود گفت: – فعلا که آب شده رفته تو زمین. جواد و بچه ها رفتن سمت دریاچه. ببینم می تونن پیداش کنن یا نه. مهراب درب ماشین را بست و گفت: – ماجرا چیه روزبه؟ گفتی یه قتل جدید داریم. روزبه سر تکان داد و گفت: -آره، یه خورده عجیب و غریبه.

ساعت یازده شب، مردی که داشته سمت خونه ش می رفته وسط جاده جثه ی یه سگ مرده رو می بینه، از ماشین پیاده میشه و نگاهی به اون سگ می اندازه. جثه ی سنگینشو کنار جاده می ذاره تا ماشینا از روش رد نشن، وقتی برمی گرده توی ماشین، می بینه روی صندلی بغلیش یه جنازه س. سریع با پلیس تماس میگیره. پلیس بهش مضمون میشه و دستگیرش می کنه. خداروشکر، اتفاقی دکتر کلهر مسئول کالبدشکافی میشه و به محض بررسی جسد می فهمه کار قاتل کلت سیاه بوده.

اون مرد ادعا کرده وقتی جسدو دیده از ترس سریع از ماشین پیاده شده و صدای خش خشیو لای درختا شنیده. قاتل همین دور و برا بوده. ستوده و بهبودی تمام جاده های اطرافو بستن دارن تفتیش می کنن، جواد هم رفت سمت دریاچه، یه تیم دیگه هم دارن جنگلو می گردن. ماهور پرسید: – حالا از کجا فهمیدین ماجرای قتل ادامه ی قتل های کلت بوده؟ روزبه از خستگی به کاپوت ماشین تکیه زد و گفت: – اینو باید از دکتر کلهر بپرسین، اون و یغما کنار جسد وایسادن. ماهور لنز دوربینش را تنظیم کرد و همراه با مهراب کنار درب ماشین مشکی رنگی که دکترکلهر و یغما کنار آن بودند ایستاد…

دانلود رمان آخرین مقتول حوای پاییزی pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بیست کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.