دانلود رمان نمایش مرگ صبا طهرانی

دانلود رمان نمایش مرگ صبا طهرانی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نمایش مرگ از صبا طهرانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

همه چی از آن‌جایی شروع شد که بار زندگی گردنش افتاد. بعد اتفاقی که افتاد ماجرای عجیبی پیش آمد. از فرارش تا پاکسازی شهر، قاتل روانی و…چند رفیق که اتفاقات پیچیده‌ ای براشون رخ می‌دهد. آدم ها تغییر می‌کنند اما این تغییر فرق داشت. او را از یک آدم مثبت و فرشته، تبدیل به آدم سرد و شیطانی کردند که می‌تونه به راحتی همه رو شکست بده. اما در زندگی همه چیز اون جوری که فکر می‌کنی خوب پیش نمی‌رود. اما گاهی توان این رو داشتم، که مغزم رو به فروش بزارم. آره… این مغز با افکارش به فروش می‌رسد..

خلاصه رمان نمایش مرگ

نمیدونم قبل اینکه بمیرم دوست دارم یک بار دیگه ببینمش تو کل عمرم همه مسخره ام کردن ولی بعد سالها تونستم به هدفم برسم. ادمها خیلی بدن دلارا، وقتی چاق باشی هیچ کس دوست نداره و بعد لاغر و خوشگل باشی همه سمتت میان فقط به خاطر ظاهر. بدون حرف فقط نگاهش میکردم. نگاهی بهم انداخت گفت: برام مهم نیست که بمیرم یا نمیرم تو چی؟ من اهوم برای من هم مهم نیست. صبح با صدای تیری از خواب پریدیم.

سمت خیابون اصلی رفتیم و صداها واضح تر شد. مردم جیغ داد میکشیدن و از دست این آدمهای ناآشنا فرار میکردن ولی کشته میشدن. به ماشین ون اون سمت خیابون زل زدم خالی بود! من همینجا باشید. دویدم و همشون صدام زدن وارد ون شدم و پشت فرمون نشستم که فردی از پشت چاقو رو گلوم گذاشت. دستش رو پیچوندم و پرتش کردم بیرون. دور زدم و بچه ها وارد شدن با تمام سرعت گاز دادم. ممکنه پیدامون کنن. چقدر اسلحه
برگشتم و داخل جعبه ای کلی اسلحه بود.

مرسانا کلون رو چک کن اینور تو هم کمک مرسانا کن و دنبال مدرکی یا چیزی بگرد. پانیا تو حواست به بیرون باشه زلفا تو هم بیا جلو بشین. سری تکون داد و کنارم نشست. آینور هیچ مدرکی نیست فقط وسیله هست. خوراکی چی؟ مرسانا اینجا مواد غذایی هست. هر کدوم ساندویچ سردی رو باز کردیم و شروع کردیم به خوردن.

دانلود رمان نمایش مرگ صبا طهرانی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان نیلوفر آبی زهرا

دانلود رمان نیلوفر آبی زهرا pdf بدون سانسور

دانلود رمان نیلوفر آبی از زهرا با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

از کنار یه هیولا به کنار یه قاتل افتادم… قاتلی که فقط با خشونت اشناست. وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی، قاتل بی‌رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه، زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می‌شکنه یا تو رو… نیلوفر ابی یه رمان ۴ جلدیه، هر جلد راجب همون شخصیت هاست و ادامه جلد قبلیه و شخصیت ها عوض نمیشن. ابتدای رمان عوض شده‌. یه تغییراتی وسطاش داشته و پایانش که کلا عوض شده …

خلاصه رمان نیلوفر آبی

مسیح هم سکوت کرده بودو همراه با من از در طلایی بزرگی که ورودی سالن دوم بود عبور کرد. سمت اتاق های تالار دوم حرکت کردیم و هر لحظه، با هر قدم نفس هام سنگین تر می‌شد. نگاه به در چوبی دوختم و ایستادم شوخی بود؟ خواب بود؟ توهم بود؟ یعنی ارامش تو این اتاق بود؟ -چرا نمیری پس؟ پاهام همراهیم نمی‌کرد. صدای خنده‌ اش لبخند معصومانه اش و چشم‌های زیباش مقابل چشمم بود خاطرات کودکی مثل فیلم از مقابل چشمام عبور می‌‌کرد.بیشتر از این نمی‌خواستم شاهد تزلزلم باشه، قدمی برداشتم و بعد از زدن ضربه ای به در، وارد شدم.

زمین زیر پام خالی شد وقتی چشمم به چشمای بسته شده از دردش و لب‌های ترک خورده‌اش. خود خودش بود. ارامش اینجا بود. این دختر همون دختری بود که وقتی فقط پنج سالش بود و به زمین خورد، دستای زخمیش رو گرفتم و بوسیدم. این ارامش همون ارامشی بود که وقتی شش سالش بود با دوستش توی مهد دعوا کرده بود و موهای دوستش رو کشیده بود و از ترس دعوای پدرش پشت من پنهان شدو محکم بلوزم رو بین دستای کوچکش گرفت و با پچ پچ گفت: داریوس نذار بابام دعوام کنه. و من محکم پشتم قرارش دادم و مثل یک سنگر

از خشم منطقی پدرش محفوظش کردم قسم خورده بودم نذارم بلایی سرش بیاد. این ارامش همون ارامشی بود که وقتی اول ابتدایی به حیاط خونمون اومد روی قالی نشست و از من خواست بهش املا بگم و وقتی یک غلط توی املاش پیدا کردم چشماشو لوچ کرد و با صدای نازش گفت: داریوس دلت میاد من بیست نشم؟ و من دلم نیومد و دلم رفت براش این ارامش، همون ارامش من بود. دکتری که بالای سرش بود نگاه گنگی به من و مسیح انداخت. موهای بلند و فرش صورتش رو قاب گرفته بود و عرق از پیشونیش چکه می‌کرد. چش شده؟ با صدای …

دانلود رمان نیلوفر آبی زهرا pdf بدون سانسور

دانلود رمان اسیر آبرو (جلد اول) کورا ریلی

دانلود رمان اسیر آبرو (جلد اول) کورا ریلی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان اسیر آبرو (جلد اول) از کورا ریلی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آریا اِسکودِری که تو یکی از خانواده های اصلی و مهم اوباش در شیکاگو آمریکا به دنیا اومده، تلاش می کنه تا مسیر خودش رو تو جهانی پیدا کنه که هیچ گزینه ای برای انتخاب نداره. آریا فقط ۱۵ ساله بود که پدر و مادرش اونو به لوکا – خبیث – ویتیِلّو، پسر بزرگ رئیس نیویورک کوزا نوسترا، برا اطمینان از صلح بین دو خانواده، نامزد کردن الان تو ۱۸ سالگی، روزی که آریا سال هاست ازش ترسیده، به طرز خطرناکی در پیشه: عروسیش با لوکا. آریا از ازدواج با مردی که به سختی اونو می شناسه خیلی وحشت داره، مخصوصاً شخصی مثل لوکا که به دلیل خرد کردن گلو با دستای خالی، نام مستعار “خبیث” رو گرفت…

خلاصه رمان اسیر آبرو

با عجله وارد راهرو شدم. لیلیانا سرشو از در بیرون آورد و اونم دنبال برادر و خواهرم دووید. اگر اونا میراث خانوادگی دیگه ای رو بشکنن، مادر ازم عصبانی میشه! از پله ها پایین رفتم. فابیانو هنوز جلوتر بود. اون سریع بود، اما لیلیانا تقریبا اونو گرفته بود در حالی که من و جیانا با کفش پاشنه بلند خیلی آروم بودیم، مادرم ما رو مجبور کرده که برای تمرین بپوشیم. فابیانو به راهرویی که به قسمت غربی خونه منتهی میشد، رفت و بقیه دنبالش رفتیم. می خواستم سرش داد بزنم که وایسه. دفتر پدر تو این قسمت از خونه بود. اگه ما رو درگیر بازی ببینه خیلی مشکل میشه. قرار بود فابیانو مثل یه مرد رفتار کنه.

آخه کدوم بچه پنج ساله مثل یه مرد رفتار می کرد؟ از در دفتر پدر رد شدیم و احساس آرامش پیدا کردم ولی یهو سه مرد انتهای راهرو رو پر کرده بودن. دهنمو باز کردم تا هشدار بدم، ولی خیلی دیر بود. فابیانو متوقف شد ولی لیلیانا با تمام قدرت به مردی که وسط بود برخورد کرد. بیشتر افراد تعادلشونو از دست می دادن. اکثر آدما قدشون دو متر نبود و مثل گاو نر نبودن‌. به نظر می رسید زمان متوقف شده. جیانا کنارم نفس نفس زد اما نگاه یخ زدم به شوهر آیندم بود. داشت به سر بور خواهر کوچیکم نگاه می کرد و با دستای محکم اونو ثابت نگه داشت. دستایی که برای خورد کردن گلو کسی استفاده کرده.

گفتم: لیلیانا. صدام از ترس لرزید. هیچ وقت خواهرمو با اسم کامل صدا نمی کردم مگر اینکه دردسری به وجود اومده باشه یا مشکلی جدی رخ داده باشه. آرزو می کردم کاش بهتر می تونستم وحشتم رو پنهون کنم. حالا همه از جمله لوکا بهم خیره شده بودن. چشمای خاکستری و سردش از سر تا پای منو اسکن کرد و روی موهام موند. خدایا قد بلندی داشت. مردای کنارشم هر دو بلند بودن ولی کوتاه تر از لوکا بودن. دستاش هنوز رو شونه های لیلی بود. محکم گفتم: -لیلیانا، بیا اینجا. دستمو دراز کردم. می خواستم از لوکا دورش کنم. لیلی عقب رفت و به آغوش من پرواز کرد، صورتشو تو بغلم قایم کرد…

دانلود رمان اسیر آبرو (جلد اول) کورا ریلی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان در سیاهی شب زهرا شایلین

دانلود رمان در سیاهی شب زهرا شایلین pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان در سیاهی شب از زهرا شایلین با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درمورد دختری به اسم رزاس که نامزد آریا یکی از خلافکارای شهره و رزا از هویت اصلی آریا خبر نداره دراین میان اتفاقاتی میوفته که رزا با دشمن خونیه آریا، دامون سرد آشنا میشه و…

خلاصه رمان در سیاهی شب

نمیتونستم ازش دور بمونم، نمیتونستم بی تفاوتی هاشو بیبینم. اینکارارو میکنه آخه چرا. سردی آب تنمو به لرزه درآورده بود اما برام مهم نبود مهم اینه که رزای من ناراحت نباشه… دوشو بستم و لباسامو پوشیدم و از حموم اومدم بیرون. رزا بغل تخت خوابش برده بود، معلوم بود که منتظر من بوده. مگه چند ساعت تو حموم بودم که خوابش برده؟ نگاهی ساعت انداختم که چشمام ۴ تا شد دو ساعته که من تو حموم بودم؟ پس چرا متوجه گذر زمان نشدم نگاهش کردم که تو خودش جمع شده بود دستمو زیر سر و پاهاش گذاشتم و بلندش کردم گذاشتمش رو تخت، پتو رو هم کشیدم روش نمیدونم چرا ولی خوابم نمیبرد، رفتم کنار پنجره و نگاهی به دریا کردم انگار دریا هم از چیزی عصبی بود که اینطوری موج میزد. دستمو گذاشتم رو قلبم که محکم داشت می کوبید انگار عشق واقعی رو الان درک میکردم. هیچ وقت برای مهتاب هم قلبم اینجوری نمیزد ولی الان ضربانش خیلی فرق میکنه.

رفتم رو تخت پیش رزا دراز کشیدم که خوابم ببره که وجود رزا منو به خوابی عمیق برد اونم پر از آرامش. صبح که چشمامو باز کردم با چهره ی دامون رو به رو شدم آخه من چرا همچین حرفایی رو بهت زدم؟ ببخشید عزیزم دست خودم نبود وقتی اون حرفارو از دهن تو و مهتاب شنیدم اختیار کارام از دستم در رفته واقعا قصد بدی نداشتم، منو ببخشید. بلند شدم و رفتم پایین همه پایین بودن آنا چه عجب از رختخواب دل کندی؟ +مزه نریز هیراد رزا برو دامونم بیدار کن بیاد صبحانه. نه دیشب خوابش نبرد بهتره الان یکم بخوابه. _خیلی خب پس بیا. رفتم پشت میز نشستم و شروع کردم به خوردن آنا: خب من که خوردم میرم لب دریا. خب وایسا منم بیام عه. تو که چیزی نخوردی بشین بخور بعدا بیا. نه دیگه نمی خوام بیا بریم با آنا رفتیم لب دریا و از هر دری گفتیم و خندیدیم
واقعا بودن کنار آنا یه نعمته. فقط میخندونتت.

دامون و هیراد و مهتاب هم اومدن دامون کی بیدار شد؟ دامون داشت نگاهم میکرد، منم محوش شده بودم. یهو لرز کردم برگشتم دیدم که آنای کثافت با مهتاب آب ریختن روم +رو من آب میپاشین آره؟ نشست. رفتم طرفشون و هردوشون رو هل دادم تو آب جیغی کشیدن که باعث شد من به خنده بیوفتم، دستی پشتم و منو هل داد تو آب خشکم زده بود. صدای خنده های آنا و مهتاب میومد برگشتم که دیدم هیراد با یه لبخند شیطانی داره بهم نگاه میکنه دامونو پشت سرش دیدم که تا اومد برگرده پشتشو ببینه دامون انداختش تو آب هیراد خشک شده :گفت داداش… چرا من؟ +میخواستی زن منو اذیت نکنی اینم میشه عاقبتش. با گفتن این حرفش قند تو دلم آب شد که آنا گفت: تو که اینقدر زن ذلیل نبودی؟ حواس دامون به حرف آنا پرت شد و نمیدونست چی بگه که هیراد از فرصت استفاده کردو پاشو انداخت پشت پا دامون و انداختش تو آب.

دانلود رمان در سیاهی شب زهرا شایلین pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان یاقوت سیاه Hera

دانلود رمان یاقوت سیاه Hera بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان یاقوت سیاه از Hera با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سوین خبرنگاری که برای مجله‌ش به اوکراین فرستاده میشه و اونجا باید با یه خواننده همخونه شه… کسی که در نقش خواننده‌ست ولی کسی از اون روی تاریکش که رئیس مافیاس خبری نداره….

خلاصه رمان یاقوت سیاه

با نور خورشید که به اتاق می تابید نشون می داد که صبح شده یه بالا نافی سفید آدیداس که استین کوتاه بود با یه شلوارک جین تا بالای زانوم و کفش اسپرت سفید و پوشیدم با اشتیاق پایین رفتم ادوارد تو آشپزخونه بود و ماگش دستش بود و با یه ژست سوین کش داشت روزنامه میخوند با انرژی سلام کردم که نه نگام کرد نه جوابمو داد بادم خالی شد. صندلی روبه روش رو عقب کشیدم و نشستم: امروز چه کاره ای؟ ادوارد: یه اخم روی صورتم نشوندم: فک نکنم باید برنامه هامو براتون توضیح بدم خانوم ایوانف. سوین منظورت چیه؟ من سوتفاهم

نشه برات نمی خواستم دخالت کنم تو کارت… ادوارد: پس صبحانتونو بخورید و کاری به من نداشته باشین. سوین: تو خوبی؟ ادوارد: ترجیح میدم شما صدام کنین. سوین: یعنی چی منم نمیفهمم واقعا نه از کارای دیروز نه از الان. ادوارد: من فقط می خواستم کاری انجام بدم که حالتون خوب بشه ولی الان که میبینم انگار برداشت های نادرستی کردید. سوین: ممن من د..دوس… هیچی ببخشید حق با توعه. نمی تونستم جلوی اشکام و بگیرم اگه یه ثانیه دیگه اونجا میبودم بغضم شکسته میشد، دوییدم سمت اتاقم و خودم و روی تخت پرت کردم و زار میزدم…

ادوارد: از خودم متنفر شدم که چطوری دلش و شکستم یا نباید از اول امیدوارش می کردم یا اینطوری سرد باهاش رفتار نمی کردم ولی من که این انتخاب و به میل خودم نکردم مجبورم کردن… دو روز دیگه باید برم چین با کشتی قاچاق انسان…. یعنی دخترای جوون. نیمه شب بود اینقد نوشیدنی خورده بودم که به زور خودم و به خونه رسوندم چراغ اتاق سوین روشن بود هرکاری می کردم نمی تونستم حسمو سرکوب کنم شاید از اثرات نوشیدنی به خودم اومدم که وسط اتاق بودم و سوین روبه روی من. گرمای اتاق زیادی شدید بود پوست بدنم درحال سوختن بود…

دانلود رمان یاقوت سیاه Hera بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان خاک خون آلود L.J.SHEN

دانلود رمان خاک خون آلود L.J.SHEN بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان خاک خون آلود از L.J.SHEN با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دوست پسرم به من خیانت کرد، اونم نه فقط با یک دختر،با ده ها دختر، اون هم روی کانتر آشپزخونه ی من. من با گرفتن پول هاش ازش انتقام گرفتم و فرار کردم، ولی نمی دونستم که اون و پدرش بزرگ ترین خلافکارهای انگلیس هستن. اون منو پیدا کرد ولی منو نکشت، بلکه بهم دست درازی کرد، نه فقط اون، بلکه پدرش هر روز به سراغم میومد و اذیتم می کرد. به عنوان مجازات کاری کردم پدرش به زندان بیفته، حالا اون اومده و تنها هدفش اینه که منو آزار بده و وقتی نابودم کرد منو بکشه.

خلاصه رمان خاک خون آلود

قبل از برگشتن به خانه به خدمات رستوران سواره رفتم. این یک تشریفات هر روزه بود که تنها قسمت از روزم بودکه کاملا از آن متنفرم. استلا یک تویوتا تاکوما بود خیلی خوب است که روی ماشینتان یک اسم بگذارید وقتی او تنها همراه قابل اعتمادتان در دنیاست. قرمز و با شیشه های مات بود ولی باز هم هودی ام را روی سرم کشیدم تا صورتم را پنهان کنم. انجمن برادری آریان همیشه، از رگ گردن به من نزدیک تر بودند. برای همیشه در پی انتقام جرمی که من ابدا انجام نداده بودم بدنبالم می امدند. دو هفته بعد از بیرون رفتنم از زندان آن ها تقریبا ردم را زدند و

در خیابان فرعی با چوب بیسبال راهم را سد کردند. چهار ماه به دنبالم بودند و ماشینی که بعد از بیرون آمدن از زندان با اندک پولی که مادرم برایم گذاشته بود خریدم را در استاکتون آتش زدند. فقط یک ضربه ی مالی نبود، این یک هشدار لعنتی بود… این همچنین باعث شد افسر ناظر عفو مشروطم به این این کوک شود. کارهایم روز بعد از منفجر شدن ماشینم من جلوى گادفری که به تازگی آزاد شده بود ایستادم. به او گفتم در عوض فظت برایش کار میکنم. گاد قبل از افتادن در زندان در زمان توسعه ی فروشندگان کالیفرنیا با انجمن برادری خریدو فروش می کرده.

آن ها در داخل و خارج به او احترام میگذاشتند. پس ما یک قراری با هم گذاشتیم حالا هشت ماه بعد، هنوز هم این حس را را دارم تیرم به هدف خورده گادفری ادعا می کرد که روشون تسلط داره ولی من به حرف های این مرد اعتماد نداشتم. سفارش دو چیزبرگر دادم و وقتی نزدیک بود صندوق دار سفارشم را به من بدهد تازه بیادم آمد که دختر گاد نیز با ماست. و او گیاه خوار بود. به نحو گوهی عالی شد.دستم را روی فرمان کوبیدم و فهشم را قورت دادم. یک دهان دیگر برای غذا خوردن، خرج اضافه و یک چیز آزار دهنده ی دیگر. میتونین چیزی برای به گیاه خوار بدین؟

دانلود رمان خاک خون آلود L.J.SHEN بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان دکمه و درد (جلد سوم مجموعه دکمه) پنلوپه اسکای

دانلود رمان دکمه و درد (جلد سوم مجموعه دکمه) پنلوپه اسکای pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دکمه و درد (جلد سوم مجموعه دکمه) از پنلوپه اسکای با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

وقتی دیدم که دارم فرار میکنم اینو برش داشتم. حال تو نیویورک بودم و سعی داشتم زندگیم رو پس بگیرم. با وجود اینکه ردیاب توی پام بود کرو دنبالم نیومد. اون حتی بهم زنگ نزد من به اون عمق احساساتم رو گفتم، اما بیرحمانه اونارو رد کرد. شاید منو فراموش کرده… یک روز، به آپارتمانم قدم گذاشتم. و کپه ای از دکمه ها رو دیدم که روی پیشخوان قرار داره. من هیچ وقت اونارو اینجا نذاشته بودم و فقط یک توضیح برای حضور اونا وجود داشت. شاید کرو منو فراموش نکرده باشه…

خلاصه رمان دکمه و درد

وقتی با جیکوب روبه رو شدم، تمام قدرتم رو به کار بردم و حتی یک ذره هم از خودم ترس نشان ندادم. من هیچ وقت بهش نگفتم که خیانتش جیکوب تنها انتخابم بود. چقدر بهم صدمه زد.من هیچ وقت به همه اتفاقات وحشتناک که وقتی در اسارت بودم برام اتفاق افتاد اعتراف نکرده بودم.تا وقتی که چیزی رو که نیاز داشتم رو پیدا کردم، مبارزه رو ادامه دادم. اما حالا که اون رفته بود ، از پا افتادم . وقتی به شهر برگشتم هیچ جایی برای رفتن نداشتم. دوستم استیسی توی آپارتمان قدیمیش زندگی نمی کرد و مک کینز به کالیفرنیا نقل مکان کرده بود.

شماره تلفن اونا رو از حفظ نبودم و نمی دونستم چه اتفاقی برای تلفن قدیمیم افتاده. من آپارتمانش رو دزدیدم چون جایی برای خوابیدن نداشتم می تونستم پیش پلیس برم و جیکوب رو به زندان بندازم. می تونستم تو یه هتل رایگان بمونم و پول و غذا دریافت کنم اما اینا برام کار نمی کرد. با این صد هزار دلاری میتونم از نو شروع کنم. میتونم به آپارتمان بگیرم و عجله ای برای پیدا کردن کار نداشته باشم به شغل جدید پیدا کنم، من احساس ترحم انگیزی برای این پول نداشتم. اگه از من بپرسی، مال من بود. من کسی بودم که این قرض رو پرداخت کردم،

به یک دیوانه فروخته شدم و برای هر پنی از این پول کار کردم. این عادلانه بود بعد از اینکه بدنم رو به شیطان تسلیم کردم، زخمی شدم پول رو بگیرم. اهمیتی نمی دادم که جیکوب چطور این پول رو جور می کرد. اون پول مال من بود. با وجود این حقیقت که من به آمریکا برگشتم، تنها احساس تنهایی می کردم. عمارت توسکانی باعث میشد احساس امنیت کنم. احساس خونه بودن می کردم هر شب به خواب می رفتم و می دونستم که به جایی تعلق دارم. کرو باعث شد که احساس آدم بودن کنم تا یه شی. اون بزرگترین جوانمردی رو که تا به حال کسی در حقم کرده بود رو بهم نشون داد…

دانلود رمان دکمه و درد (جلد سوم مجموعه دکمه) پنلوپه اسکای pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دکمه و گناه (جلد پنجم مجموعه دکمه) پنلوپه اسکای

دانلود رمان دکمه و گناه (جلد پنجم مجموعه دکمه) پنلوپه اسکای بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان دکمه و گناه (جلد پنجم مجموعه دکمه) از پنلوپه اسکای با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

قرار بود اونو به تریستان برگردونم و معامله رو تموم کنم. اما از حالا از روزی که قراره آدلینا رو برگردونم وحشت دارم. واقعا میتونم این کار رو بکنم؟ من قرار بود به چیزهایی که به این زن مربوطه اهمیت ندم. من قرار بود به هیچکسی اهمییت ندم. در واقع من به بلیسیما اهمیت میدم.

خلاصه رمان دکمه و گناه

لارز جلوی در جواب داد و تعظیمی کرد . ” آقای بارستی، آقای بارستی الان اینجا نیستن. من بهشون اطلاع میدم که شما اومدید. ” ” من نیومدم اون رو ببینم. اومدم پیرل رو ببینم. ” همچنان در چارچوب در ایستاده بود و راه رو بسته بود و مثل همان پیشخدمت مودب همیشگی رفتار نمی کرد. یک دستش رو روی در گذاشته بود و یک لبخند حرفه ای بر لب داشت که اصلا واقعی نبود. تنها زمانی که به نظر می رسید واقعا لبخند میزنه، وقتی بود که با پیرل حرف میزد. ” ارباب دستورهای مخصوصی در مورد همراه های پیرل بهم داده. من مطمئنم که شما میدونین…

” آخرین باری که با پیرل تنها بودم کرو سخت بهش تلنگر زد که منو راه نده وقتی خودش نیست. ” آره، میدونم. اون نظرش رو تغییر داده. ” ” تا زمانی که این رو از زبون خودشون نشنوم شما باید دفعه دیگه تشریف بیارید. ” ” دست بردار ، لارز. تو نمیتونی الان جدی باشی. ” لارز از خندیدن دست کشید و در رو بست. حتی قفلش کرد. واوو چه ضربه ای. به کرو زنگ زدم و درباره راه ندادن لارز گفتم و بعد قطع کردم. چند دقیقه بعد، لارز در رو باز کرد. ” لطفا بفرمایید تو، آقای بارستی میتونم چیزی براتون بیارم؟ ” وقتی وارد اتاق شدم چشمام رو چرخی دادم.

“باهام خوب نباش اونم بعد از اینکه در رو روی صورتم بستی. ” ” من دستورها رو دنبال می کنم. “دست هاش رو پشت سرش گذاشت. ” من سریع چیزی برای خوردن آماده میکنم. خانم بارستی اخیرا غذا نمیخوره. شاید بتونید وادارش کنید بخوره. ” به آشپزخانه رفت و ناپدید شد. اتاق نشیمن طبقه پایین رو چک کردم، اما اونجا پیداش نکردم. بعد به ایوان رفتم و می دونستم که ترجیح میده در یک روز خوب مثل امروز اونجا بشینه. اونجا بود، روی یکی از صندلی های راحتی لم داده بود، شلوار جین و تیشرت مشکی پوشیده بود. عینک آفتابی روی پل بینیش بود، اما…

دانلود رمان دکمه و گناه (جلد پنجم مجموعه دکمه) پنلوپه اسکای بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان خیمه شب بی ی  مرجان فریدی

دانلود رمان خیمه شب بی ی مرجان فریدی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان خیمه شب بازی از مرجان فریدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دختری به نام ترسا که دنبال خواهر گم شدش هست که تو این بین با مردی باهوش اشنا میشه که ضریب هوشیش از همه بالاتر هست و تو زندان هایی به امینت بالا زندانیه ولی به راحتی از زندان همش فرار می کنه و دوباره خودش را لو میده و اینگونه می خواد که گروه پلیس را احمق جلوه بده، اسمش سردینه و به ترسا کمک می کنه که خواهرش را از باند لولیتا (دارک وب، شکنجه های انلاین، قاچاق اعضا و خیلی از قاچاق های دیگه که کنارش انجام میدن) نجات بده…

خلاصه رمان خیمه شب بازی

ناخن هایم را می جویدم و کاملا کار مزخرف و زشتی بود! خب ترک عادت هم مرض و من چه قدر این اصلاحات کشور مادری ام را دوست داشتم آن قدر فارسی را روان و بی لحجه حرف میزدم که هرگز کسی در ایران متوجه بزرگ نشدنم در ایران نمی شد. مامان استاد خوبی بود از همان استادهای مهربان که شب ها برایت فارسی قصه می گوید از همان استادهای لاغر و ظریف که هنگام درست کردن شام بلند بلند از کوچه پس کوچه های سرزمینش می گوید. مامان کمی استاد بود و کمی فقط کمی اندازه کهکشان راه شیری فرشته بود و خدا چه

زود فرشته ها را میبرد حق دارد خب دل تنگ می شود من هم دل تنگ می شوم اومد. سرم را بلند کردم و عصبی به در زل زدم یوجین در را باز کرد و بلند شدم و کارن خیره ام شد با ورودش سردم شد دستانم مشت شد چشمانم ریز و اضطراب در کل وجودم جریان گرفت، مانند خون… دامیا نگاه سبزش را به چشمان کارن دوخت و بازوی اویی را که دست به سینه کنارش ایستاده بود را گرفت و وارد اتاق که شدند از پشت سرشان چندین مامور پلیس را که با دهنی نیمه باز به سردین خیره بودنند را دیدم خنده ام گرفت یوجین در اتاق را بست سردین کف

دستانش را به هم کوبید و خیلی راحت روی صندلی کنار میز نشست و لم داده گفت: کاراتون خیلی خسته کنندس بستن یک پا بند و دست بند و یک ردیاب چرا باید سه ساعت و چهل او شیش دقیقه و حدودا چهل پنج ثانیه وقت بگیره. با بهت نگاهش می کردم خدای پرویی بود بی شک! کارن روبه رویش نشست و رو به دامیا عصبی گفت: همه چیز دقیق انجام شد؟ دامیا سر تکان داد و کارن برگشت سمت سردین و گفت: خوب گوشات رو باز کن این دستبند… سردین با چشمان بسته بی حوصله گفت: از شهر خارج بشم این دستبند فوری به شما اطلاع میده و…

دانلود رمان خیمه شب بی ی مرجان فریدی pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بیست کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.