دانلود رمان تابوشکن از فاطمه قیامی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پرند دخترک لوند و زیبایی که لیلا وار دل به علیرضا داده به خاطر حفظ جون علیرضا از شر یاسر پسر دایی رذلش که از علیرضا کینه داره و می خواد بهش ضربه بزنه – ناچار می شه از اون بگذره و درست سر سفره ی عقد همه چیز رو به هم بزنه و با دلی شکسته از زندگی اون بیرون بره… سال ها بعد وقتی که علیرضا هیچ حسی به جز تنفر به پرند نداره، یک بار دیگه اون ها رو در روی هم قرار می گیرند ولی این بار حقیقت از زیر خاکسترهای به جا مونده از آتیش افتاده به زندگی پرند شعله ور می شه اما حالا …
خلاصه رمان تابوشکن
از وقتی از دانشگاه برگشته ام تا همین الان قریب به صدبار گوشی ام را چک کرده ام اما دریغ از پاسخ پیامی که فرستاده ام. انگار واقعا این فرستنده می خواهد ناشناس باقی بماند. با شنیدن صدای مامان که نام من مرا میخواند رشته ی افکارم پاره می شود. _اینجام مامان. کفگیر به دست دراتاق را باز می کند و با چشمانی ریز شده موشکافانه خیره ام می شود. _چیزی شده؟ از وقتی اومدی چپیدی تو اتاق._نه فقط خسته بودم. کاریم داشتی؟ ناگهان چیزی به خاطرش می آید و هول می شود. _آره مادر… پاشو بیا
کمک دستم… عموت اینا تو راه تهرانن. واسه شام میرسن. با تعجب می گویم: _چه بی خبر… این وقت سال براچی میان اینجا؟ با حرص نگاهم می کند. _من چمیدونم اصول دین میپرسی؟ لابد یه کاری دارن من برم کلی کار دارم اومدی ها. با وسواس مشغول چیدن گوجه های خرد شده کنار دیس سالاد هستم که صدای زنگ بلند می شود. بابا دکمه آیفون را فشار می دهد و رو به ما می گوید: _اومدن. من و مامان و امیرحسین همزمان کنار بابا قرار می گیریم و منتظر به در چشم می دوزیم. اول عمو نا در عزیزم با
آن قد کشیده و موهای یکدست سفید داخل می شود و پشت سرش زنمو لیلا که من عاشقش هستم. برایم نمونه ی ک زن موفق و پرتلاش است و اصلا به او نمی خورد که در مرز ۵۰ سالگی به سر میبرد. هرکس علیرضا را درکنارش میبیند فکر می کند خواهر و برادر هستند. علت دیگری که مرا مجذوب او کرده تحصیلات دانشگاهی اش است چیزی که در خانواده مادری ام به ندرت دیده ام اغلب دختران و زنان بعد از دیپلم ازدواج کرده اند و هیچ یک تحصیلات دانشگاهی ندارند جز من و یلدا. علیرضا ترکیبی از هردو است…
دانلود رمان راز ماه از ریحانه نیاکام با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی مهتا و اتفاقای عجیب غریبی که برای این مرد اتفاق میفته زندگی معمولی مهتا رو به جایی میکشونه که بفهمه واقعا کیه و…
خلاصه رمان راز ماه
کلید را آهسته در قفل چرخاندم و با احتیاط وارد خانه شدم تا اگر خواب است بیدار نشود، صدایش می آمد ک که با کسی در حال بحث کردن بود. _گفتم کار من نبوده دنی! نمیدونی چطوری به من حمله کردن اگه از دستشون فرار نکرده بودم تکه تکه م کرده بودن. همان جا دم در بی حرکت ایستادم تا از ایجاد هر صدایی جلوگیری شود. تا اینجای کار فهمیده بودم که اگر جادوگر نباشد، لااقل می شود گفت حواس پنجگانه ی بسیار قوی و ابر قهرمانانه ای دارد و در این لحظه فرصت خوبی برای این نبود که ریسک کنم باید با احتیاط عمل می کردم.
صدایش باز پس از چند ثانیه اوج گرفت. معلومه داری چه گهی میخوری الدنگ؟ دارم میگم حمله کردن اونم گروهی بعد تو میگی میموندم حرف میزدیم؟! فکر کردی اونام مینشستن یه گوشه و تماشام میکردن؟! باز سکوت شد و چند ثانیه بعد باز ادامه داد: _دنده هام خرد و خاکشیر شده بود رد پنجه هاشون تمام تنمو پوشونده بود. دختره هم شک کرده به من…. منظورش از دختره من بودم؟ چه کاره بود که میترسید بهش شک کنم؟! اصلا او که بود؟ چرا نمی توانستم چیزی از او بفهمم؟! هر کس دیگه هم باشه شک میکنه! پسر شب من و خرد و خاکشیر از
وسط خیابون جمع کرده و فرداش خوب و سرحال در حال آشپزی دیدتم. پس درست دیده بودم… واقعا آسیب دیده بود… ولی چطور انقدر ساده لوحانه حرف هایش را باور کردم؟! چرا به خودم شک کردم…؟! صدایش بار دیگر بلند شد و من گوش تیز کردم برای شنیدن ادامهی صحبت هایش بلکه چیزی دستگیرم شود. تمام تلاشمو میکنم باشه. نه… نه… آدرسش رو نمیتونم بدم. به هیچ عنوان دلم نمیخواد براش مشکل به وجود بیاد. چند ثانیه سکوت کرد دوباره به حرف آمد: _شماره حسابش و ازش میگیرم یه مقدار پول براش منتقل کن نه بیشتر…