دانلود رمان عشق آمونی ونی  آمنه آبدار

دانلود رمان عشق آمونی ونی آمنه آبدار pdf بدون سانسور

دانلود رمان عشق آمازونی از آمنه آبدار با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

هانا یه دختر شر و شیطون، نترس، ماجراجو و دیوونه، نه از اون دیوونه های معمولیا، خیلی خیلی دیوونه!با دوستش روشنک می خوان که برن آمازون، آرزوشونه، و اینم یکی از همون دیوونگیاست… برنامه یه سفر برزیل رو می چینن که به بهونه اش برن آمازون، اما شانس همیشه با هانا یار نیست و روشنک نمی تونه باهاش بره، اما هستیار نامزد روشنک، یه همسفر اجباری جور می کنه، همسفری که اهل سینما و هنره و از قضا، چند وقتیه وضع کار و بارش خوب نیست… همسفر اجباری هاناهم دیوونست، ولی جنس دیوونگی هاش فرق داره… یه دیوونه ترسو!

خلاصه رمان عشق آمازونی

چمدونش رو تحویل داد و نگاه عمیق و پر فحشی بهم انداخت. منم به روی خودم نیاوردم و ابروهام رو دوبار بالا انداختم و گفتم: – مطمئن باش با وجود من این سفر بهت خوش می گذره، بهترین سفر عمرت میشه؟ دهن کجی کرد. – آره، معلومه! شماره گیت رو اعلام کردن و ما بعد دادن پاسپورت و شناسنامه و…. برای چک کردنش، سوار هواپیما شدیم. کلا سکوت کرده بود و چیزی نمی گفت، منم از این سکوتش خوشحال بودم… البته بدمم نمی اومد یکم اذیتش کنم، ولی فعلا چیزی نگفتم. یه احساس عجیبی داشتم از اینکه شونه به شونه یه آدم معروف دارم راه می رم و یا کنارش توی هواپیما نشستم.

مهمان دارا آموزش های لازم رو دادن و بعد هواپیما بلند شد. توی کیفم دنبال هندزفریم می گشتم که یزدان با حرص برگشت و گفت: – چرا شانس من انقدر قهوه ایه؟! شونه ای بالا انداختم. – والا نمی دونم… واسه منم همینجوریه؟ لب هاش رو روی هم فشرد و از پنجره کنارش ابرهارو نگاه کرد. وقتی دیدم زیاد تو فکر رفته آهی کشیدم و گفتم: گشتم نبود، نگرد نیست! با تعجب برگشت و نگام کرد. – چی؟!- دلیل قهوه ای بودن شانسمون! پوزخندی به روم زد و نگاهی بهم انداخت. – من که قهوه ای ترین شانسم الان پیشم نشسته، شاید با یکم فکر کردن در موردت پی به دلیلش ببرم. خیلی حرصی شدم،

دوست داشتم پاشم از پنجره هواپیما پرتش کنم بیرون. پسره معروفه یه کم عقل نداره! بر خلاف درونم که داشت آتیش می گرفت گفتم: – ولی تجربه ثابت کرده، آدمایی با شانس قهوه ای، خودشون از شانسشون قهوه ای ترن؟ – میشه یه خواهشی ازت بکنم؟ سرم رو چند بار به نشونه آره تکون دادم که ادامه داد: – خفه شو! تند و پشت سر هم گفتم: – خواهش می کنم از این خواهشا نکن! چشم غره ای بهم رفت و سرش رو به پشتی صندلیش تکیه داد. بالاخره هندزفریم رو پیدا کردم، ولی یه جوری خودش رو گره زده بود، که هفت جدمم به کمکم می اومدن، نمی تونستن بازش کنن کثافت دراز!

دانلود رمان عشق آمونی ونی آمنه آبدار pdf بدون سانسور

دانلود رمان غیر ممکن ghazalee_MAH

دانلود رمان غیر ممکن ghazalee_MAH pdf بدون سانسور

دانلود رمان غیر ممکن از ghazalee_MAH با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

راجب یه دختر با دوست جون جونیش، دوست که نه خواهر! خواهری ک تو تک تک لحظه های زندگیش کمکش کرده، پشتش بوده، حالا اگه این بین دست روزگار این دوتا رو از هم جدا کنه چه بلایی سر دختر داستانمون میاد؟ تبدیل میشه به یه دختر و آروم و گوشه گیر. ولی قرار نیس داستان همینجوری بمونه! یه پسر که شیطون و خوشتیپه، یکی که از بیرون عین پسر بچه های تخسه ولی مرد تر از خیلی های دیگس، پسری که خودش یه دنیا درده، اما با تموم دردش نمیتونه غم این دخترو تحمل کنه، دنبال یه راهیه ک دختر مظلوم قصه رو بخندونه…

خلاصه رمان غیر ممکن

صبح ساعت حدود ٩ بود که از خونه زدم بیرون، تقریبا کار ھفتگیم شده… میرم به خاله سر میزنم حالشو میپرسم، بنده خدا اونم بعد باران زود از پا در اومد… ھنوزم که ھنوزه دست به اتاق باران نزده… نمی دونم چرا حس میکنم بااینکه ھمش میگه برمیگرده یه چیزی داره ازارش میده… بامنم که حرفی نمیزنه… منم ھمه‌ی سعیمو میکنم وقتایی که پیششم فقط بخندوندمش.. خونمون فاصله زیادی با خونه خاله نداشت.. رسیدم و زنگ زدم. _ کیه؟ _ خاله جون منم غزاله بازکن دخمل خلت اومده… _ غزاله تویی خاله؟ بیا قربونت برم. به حالت دو پریدم تو حیاط

خونشون خیلی قشنگ بود.. یه حیاط خوشگل با باغچه‌ ی پر گل که عمو ھمش بهشون می رسید.. خاله ھم سبزی توش می کاشت.. خونشون آپارتمانی نبود، به حالت دوبلکس ساخته بودنش که قسمت پایینش اشپزخونه ھال و اتاق مهمان و سرویس، قسمت بالا ھم اتاق خواب عمو و خاله.. اتاق باران و دوتا ھم اتاق مهمان.. برای راحتی بیشتر یه سرویس کامل ھم برای بالا درنظر گرفته بودن… اومده بود جلوی در استقبالم پریدم بغلشو لپاشو بوسیدم. _ خاله ی گلم چطوره؟ قربونش برم الھی که ھروز خوشگل ترمیشه… ناقلا دل عمو رو حسابی بردیاا.

_ کم زبون بریز بچه انقد سر به سر من پیرزن نزار. _ وا خالھ جون مگه چند سالته که میگی پیرزن؟ تازه اول زندگیته دیگه نگیااا، تازه من برنامه دارم برام یه پسر خاله تپل بیارین.. بعد خبیث زل زدم بهش، اولش نفھمید چی گفتم بعد که دوھزاریش افتاد افتاد دنبالم منم الفرارر. _ وایسا ببینم دختره بی حیا خجالت نمیکشی؟ دخترم دخترای قدیم… والا الان دختر چه میدونه حیا چیه؟ _ وایییی خاله غلط خوردم خاله چیز خوردم… خاله به جون این مادرشوھره نداشتم. اصن اشتباه لپی بوده.. وگرنه توکه میدونی من چقدددددده باحیام.. خال که دیگه…

دانلود رمان غیر ممکن ghazalee_MAH pdf بدون سانسور

دانلود رمان قرعه به نام سه نفر فرشته تات شهدوست

دانلود رمان قرعه به نام سه نفر فرشته تات شهدوست بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان قرعه به نام سه نفر از فرشته تات شهدوست با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان در رابطه با سه تا برادره که وکیل پدرشون اطلاع میده که پدرشون ویلایی رو قبل از مرگش به نام این سه نفر کرده. با رفتن این سه برادر به ویلا و دیدن سه تا خواهر که آن ها هم ادعای مالکیت دارن داستان شروع میشه و….

خلاصه رمان قرعه به نام سه نفر

وارد خانه شدند. رایان با خستگی خودش را روی مبل پرت کرد. راشا هم درست کنارش افتاد. رادوین کیسه ی پول ها را روی میزانداخت و خودش هم روی مبل نشست. نگاه هر سه مستقیم به طرف کیسه ی راز پول بود. راشا با آرنجش زد تو پهلوی رایان و گفت: -رایان خدا وکیلی تو اون جمله رو از کجات گفتی؟ رایان: – کدوم جمله؟! راشا ادایش را درآورد: – یه گوشمالی حسابی بهش بدم تا دیگه دست به دزدی نزنه. چنین عملی نابخشودنیه. رایان پوزخند زد: -بیخی بابا اون لحظه یه جوی اومد منو گرفت.

و بعدشم اون چرت رو پروندم. رادوین نگاهی به هر دو انداخت و گفت: – بچه ها یه سوال؟ بد جور درگیرشم. راشا: – بپرس داداش بزرگه، خودم جوابت رو می دم. رادوین: – ما واسه چی می ریم دزدی؟ راشا یه کم نگاهش کرد و بعد هم دست به سینه تکیه داد به مبل. با انگشت به رایان اشاره کرد و گفت: – آهان! خب سخت بود از بعدی بپرس. رادوین نگاهش را به طرف رایان کشید. رایان یک کلام گفت: – مرض داریم. راشا: -خب جواب صحیح نیست، شما صد امتیاز از دست دادید. رادوین نفسش را فوت کرد و گفت:

– نه اتفاقا رایان راست می گه، ما مرض داریم. راشا: – بابا جمع کنید این حرفا رو. چیه؟بعد از یک سال تازه غول عذاب وجدان افتاده به جونتون؟! رادوین سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد. رایان و راشا با تعجب نگاهش کردند. رادوین متفکرانه گفت: – یادتونه اولین بار کی رفتیم دزدی؟ راشا: – آره من یادمه. دقیقا یک سال پیش رفته بودیم کافی شاپ. رایان حرف رو کشید به دزدی ای که از خونه ی دوستش شده. بعد هم بحث عین پیتزا کش اومد. تو هم گفتی خداییش دزدی هم هیجان خودش رو داره ها….

دانلود رمان قرعه به نام سه نفر فرشته تات شهدوست بدون دستکاری و سانسور

درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بیست کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.