دانلود رمان تصاحب گر از willow winters با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
هیچوقت عشق با دنیل از ذهنم خطور نکرده بود. فقط یه اشتیاق از راه دور بود… شایدهم یه عشق یک طرفه. اون مردیه که من بنا به دلایلی هرگز نمیتونم داشته باشمش. وقتی نگاهش بهم رخنه کرد جلوی تپش زیاد قلبم رو نگرفت. وقتی اروم اروم تپش قلبم پائین اومد وقتی نگاهشو برگردوند و باعث شد حس بی ارزشی کنم و یادم اورد که اون هرگز مال من نمیشه. سال ها گذشته ولی یه نگاه از سمت اون همه چیز رو برمیگردونه ولی زمان همه چیز رو تغییر میده. گرمایی توی نگاهش هست که از سال ها قبل بیاد میارم… تنش بینمون که فکر می کردم یه طرفه است.” بهم بگو توام منو میخوای” صداش از ظلمت شب به گوش میرسه و من نمیتونم مقاومت کنم. درواقع اینجاست که داستان من شروع میشه…
خلاصه رمان تصاحب گر
وقتی با تایلرهستی خندیدنت اسونه. اینکه چطور هوامو داره. وقتی تو کلاس دیفرانسیل بودیم چندبار مسخره بازی راجع به زاویه های دراورد. حتی یادم نمیاد چی بود… یه چیزی راجع به بحث نکردن درمورد بی نهایت با یه ریاضیدان بود. اون یه احمق با جوک های بامزه است… یه سری جوک های بد هم بلده. یک سال می گذره و هنوز هم باعث لبخندم میشه. حتی موقع دعوا میگه میخوام لبخندتو ببینم. چطور میتونم بزارم برم وقتی همجین چیزایی میگه؟ اونو با تموم وجودم باور دارم.
یبار دوست مادربزرگم بهم گفت عاشق شو که از اونقدری که دوستش داری بیشتر دوستت داشته باشه. وقتی شونه هام با شدت خنده به لرزه در میاد خم میشه جلوتر تا گردنمو نیشگون بگیره… و میدونم هرگز طوریکه تایلر منو دوست داره من دوستش نخواهم داشت… واقعا باعث خجالت زدگیم میشه. وقتی در اتاقش اروم باز میشه من هنوزم دارم میخندم. تایلر بوسه ای نرم روی شونه ام میکاره. بوسه ای با لبای باز نیست ولی با این وجود اثری روی بدنم میذاره که گرمایی بدنم رو فرا میگیره…
هر چند گذراست. هوای سرد از شکافی که بین ماست میگذره و تایلر برمیگرده و نگاه نافذی به برادرش میندازه. ممکنه من تو اغوش دوست پسرم ننشسته باشم ولی جوری که دنیل بهم نگاه میکنه احساس منزوی بودن بهم دست میده. نگاهش اونقدر نافذ و گیراست که میترسم از جام جم بخورم یا حتی نفس بکشم. نمیدونم چرا همچین کاری باهام میکنه. در یک ان باعث میشه من هم سرد بشم هم گرم. انگار با وجودم اینجا باعث نا امیدیش شدم. انگار ازم خوشش نمیاد و در عین حال یه چیز دیگه ای وجود داره…
دانلود رمان رافائل خون آشام (جلد اول) از دی بی رینولدز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مالیبو، شهری در ایالت کالیفرنیا، محل استادان راک اند رول، هنرپیشگان هالیوود، زیبا رویان، ثروتمندان… البته خون آشامان.رافائل، خون آشامی نیرومند و محبوب، یکی از معدود مردانی است که زندگی و مرگ هزاران خون آشام در اختیار دارد و همه او را با لقب لرد می شناسند.اما این بار به خاطر حمله خشونت بار انسان ها به حریمش و ربودن تنها زنی که در دنیا به او علاقه دارد، دست به دامن یک کارآگاه خصوصی به نام سیندیا می شود تا او را بیابد.سیندیا لایتون،پلیس سابق،دختری باهوش وجذاب که از جاسوسی زن و شوهرها و همینطور کنکاش در حساب بانکی دیگران احساس کسالت می کند و…
خلاصه رمان رافائل خون آشام
رافائل مقابل میزش ایستاده بود و از پنجره اتاق به امواج بیکران اقیانوس خیره شده بود. نوری که از ماه کامل بر آنان می تابید، باعث می شد تا نقره فام به نظر برسند. هرچند این روشنایی در مقابل آفتاب کاملا ضعیف بود اما این تنها نور آسمانی بود که او اجازه داشت تا ببیند. کمی مکث کرد و از اینکه چنین افکاری به سراغش آمده بود، تعجب کرد. طی قرن ها به ندرت چنین اندیشه هایی می کرد. در باز شد و دانکن به درون آمد: -لونی رسید، سرورم. کمی سکوت کرد و در حالیکه پشت میزش می رفت، گفت: بفرستش داخل. دانکن سرش را خم کرد و بیرون رفت و لحظه ای بعد همراه با
«لونی میتر» به داخل برگشت. لونی برعکس چهره بشاشش، امشب ساکت، آرام و مطیع بود و مقابل رافائل مانند حیوان کوچکی در مقابل یک درنده عظیم الجثه قرار گرفته بود و امید داشت تا بتواند با هوش خود از این مهلکه بگریزد. مقایسه مناسبی بود. در میان خون آشامان رتبه خاصی نداشت. هنگامی که رافائل با او آشنا شد، لونی یک تهیه کننده ناموفق سینما ولی با روابط عمومی بالا و مناسب برای نفوذ به جامعه هالیوود بود. -سرورم، من در اختیار شما هستم. على رغم فضای ترسناک اتاق، رافائل از وحشت اولذت می برد.لونی آدم کم عقلی نبود. هرچند نمی دانست برای چه موضوعی احضار شده
است اما فهمید که پای مرگ و زندگیش وسط است و باید کاری کند تا شانس زنده ماندنش بالا برود. -بشین لونی. لونی لبخندی زد و آرام نشست: متشکرم، سرورم. رافائل به دانکن اشاره کرد تا برایش نوشیدنی بریزد. تو چند وقت پیش با یه کارآگاه خصوصی معامله کردی، لونی. یک زن. -بله سرورم. سیندیا لایتون. پلیس سابق لس آنجلس. پدرش هارولد لایتون، پولدار و سرمایه گذار بود. اون دختر… جون منو نجات داد. رافائل به جلو خم شد و پرسید: چطور؟ -تو یه کلوپ پایین شهر بودیم که افتضاح شد. صاحب کلوپ تو اتاق پشتی، مواد مخدر قاچاق می کرد. پلیس به داخل ریخت و همه رو دستگیر کرد…
دانلود رمان سرکش از K_Bromberg با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سایه های تاریکی از خاطرات زجر آور که در تار و پود ذهن رایلی پیچیده و زندگی او را مالامال از رنج و اندوهی ابدی کرده… اما او مدتهاست با سایه ها میجنگد و در این راه تمام توانش را به کار گرفته… تا اینکه او را می بیند.. آن مرد.. که دری بسته را به رویش گشود.. که نفس های بریده اش را به جریان انداخت.. که نور را به تاریکی لحظات دهشتناکش هدیه کرد…
خلاصه رمان سرکش
در سکوت دلپذیر آهی می کشم، خشنود از فرصتی برای فرار، حتی برای لحظاتی، از هیاهوی گفتگوهای بی معنی در آن سوی در. از هر نظر افرادی که با هم گفتگو می کنن، در واقع مهمانان من هستن، اما این، به این معنی نیست که دوستشان داشته باشم یا حتی با آنها احساس راحتی کنم. خوشبختانه دین Dane متوجه نیاز من به یک وقفه بود و به من اجازه داد تا این کار کوچک را برایش انجام بدهم. در حالیکه راهرو های خالی پشت پرده سالن تئاتر قدیمی که برای روی داد امشب اجاره کرده ام را طی می کنم.
صدای تق تق کفش های پاشنه بلندم تنها صدای د یگری است که افکار مطلقا آشفته ام را همراهی می کند. به سرعت به اتاق رختکن قدیمی می رسم و لیستی را که دین نوشته و در… شلوغی پر هرج و مرج قبل از مهمانی فراموش کرده بود جمع کند، بر می دارم. وقتی در حال بازگشت به جشن هستم، لیست ذهنی م از چیزهایی که باید قبل از شروع مزایده امشب انجام شود را مرور میکنم، مزایده ای که سخت در انتظارش بودیم. پس ذهنم به من میگوید چیزی را فراموش کرده ام.
به دنبال آن، دستم را سمت جیبم می برم جایی که همیشه تلفن همراهم و فهرستی از لیست کارهایم را میگذارم اما به جای آن ی ک مشت ابریشم ارگانزای مسی رنگ از لباس شبم توی دستم می آید. زیر لبم میگم: “لعنت” و برای لحظه ای وا می ایستم تا سعی کنم و بفهمم که دقیقا چی شده. به دیوار تکیه می کنم. بالا تنه نوار دوزی شده لباسم مانع از فرو دادن آه عمیقم از درمونگیم میشه. حتی با وجود اینکه عجیب به نظر می رسه، اما لباس لعنتی باید برچسب هشدار “تنفس گزینشی” داشته باشه…
دانلود رمان تبار زرین (جلد دوم) از کریستین اشلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داشتم می دویدم. داشتم با آن صندل های کوچک زپرتی احمقانه می دویدم. از ترس جانم می دویدم. آن مرد سوار اسبش بود و من می توانستم صدای کوبش سُم های آن هیولا را درست در پشت سرم بشنوم که با صدای نفس نفس زدن های وحشت زده ام در آمیخته بود و داشت نزدیک تر هم می شد. خیس خون بودم. خون خودم که نه ولی از زمانی که آن خون از بدن آن مرد بیرون پاشیده بود، هنوز هم گرمایش را حفظ کرده بود…
خلاصه رمان تبار زرین
زمانی که داشتیم در روستایی از چادرها و مشعل ها که مردمش چرم گوسفند و لنگ هایی از جنس پارچه به تن داشتند راه می رفتیم، حس خوبی نداشتم. متوجه شدم همه آنها نسبتاً بدوی بودند. « وحشی » ، « ظالم » و « سنگدل » در صدر فهرستی از کلماتی بود که دوستشان نداشتم. ناریندا به جلو نگاه کرد و ناگهان رفتارش تند و ترسان شد، دستش از دستم بالا رفت، ساعدم را گرفت و همان طور که راه می رفتیم، من را بیشتر به سمت خودش کشید. سریع گفت: «داریم وارد گذرگاه جنگجوها می شیم، پس باید گوش کنی.»
صدایش دقیقاً به اندازه رفتارش مضطرب بود و لرزی که از ستون فقراتم بالا رفت، از آن لرزهای خوب نبود. « شکار همسر دقیقاً همون چیزیه که اسمش می گه. جنگجوهای کورواک قدرتمند و تندخو هستن. بهشون احترام گذاشته می شه. برای جنگجو بودن باید از زمانی که پسر بچه هستن تمرین کنن و آموزش ببینن. باید آزمون های بی شماری رو پشت سر بذارن. تنها قوی ترین مردها اجازه ورود به لشکر کورواک رو دارن. اجازه دارن زندگیشون رو برای این آموزش ها بذارن، بعد در یورش ها شرکت کنن و با دکس به جنگ برن،
بهشون وعده ثروت، غنیمت ، غارتگری و شرکت در مراسم شکار همسر داده می شه که به اونها فرصت تصاحب کردن زیباترین زن رو به عنوان همسر پیشکش می کنه. » خیلی خب، اگر به خود می گفتم قرار نبود هیچ چیز بهتر شود، حالا کاملاً معقول به نظر می رسید. ناریندا ادامه داد: «همون طور که می تونی ببینی ما قراره توی دکسشی یا همون روستای دکس رژه بریم، اردوگاهی که دکس با جنگجوهاش توش زندگی می کنه. پیش روی جنگجوهاش رژه می ریم، زمانی که ما رو به بیرون از دکسشی میبرن سوار اسب هاشون میشن و…
دانلود رمان دشمن عزیز از کریستن کالیهان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دلیله بیکر و میکن سینت از هم متنفر بودن. میکن زیبا بود اما دلیله اینو میدونست که اون برخلاف اسمش خود شیطانه. این که اون با خواهر کمی شرور دلیله یعنی سامانتا قرار گذاشته بود هم چیز عجیبی نبود. وقتی اون دوتا از هم جدا شدن رویای دلیله به حقیقت پیوست: اون دیگه مجبور نبود میکن رو ببینه. تا این که ده سال بعد تو یک روز عادی دشمن قدیمی دلیله بهش تکست میده…
خلاصه رمان دشمن عزیز
باید از دیدن خونه میکن متنفر باشم ولی نیستم لعنتی خیلی زیباست این که عاشق خونه م باعث میشه دلم بخواد یه لگدی ترجیحا به میکن بزنم. یه بار دیگه نورث جواب زنگ در رو میده: “صبحتون بخیر خانم بیکر” “لطفا دلیله صدام کن” وارد خونه میشم یه نفس عمیق از اون بوی دوست داشتنی لوندر و لیمو کشیدم اووووف لعنتی. “باشه دلیله” همونطور که در رو پشت سرم میبنده ازش میپرسم: “نورث اسمته یا فامیلیت؟” بینیش چین میخوره و قبل از جواب دادن کمی مکث میکنه. _اسم کوچیکمه. به طور مشهودی قبل از اینکه خودش رو معرفی کنه میلرزه.
“اسم کاملم نورث وسته” معنى تحت اللفظیش میشه شمال غربی.خیلی چیزا هست که میتونم بگم اما مطمئنم اون همه شونو شنیده. “شمال از شمال غربی فیلم مورد علاقه منه” نورث قبل از اینکه یه لبخند نصفه و نیمه بزنه طوری بهم نگاه میکنه انگار دیوونه ای چیزی باشم. “داری سر به سرم میذاری؟ سینت راجع به اسمم بهت چیزی گفته؟” “نه! چرا؟” نورث سرش رو تکون میده و میگه: “شمال از شمال غربی فیلم مورد علاقه مامانم بود” “اوه پس اسمت رو از این فیلم برداشتن” “خب باید بگم اسم منو از روی عمه بزرگم گذاشتن دلیله که توی یه پای خفه شد”
نورث با خنده گفت: “ببخشید، چی؟” اون خم شده بود که یکی از شیرینای برنده روبان آبی شده خوشمزه توت فرنگیش رو برای یه شب نشینی دوشنبه شب ببره که بیهوش میشه دکتر فکر میکنه که اون دچار افت قند خون شده و بعد با صورت رفته توی پای” نورث پلک میزنه: “من…” “تو افسانه های دلیله گیر نکن نورث” میکن اینو از ورودی در گفت و بعد ادامه داد. “این یکی از اون موقعیتاییه که اصلا دلت نمیخواد واردشون بشی” اون روی ویلچیره که منظره وحشتناکیه. من ممکنه میکن رو با اسمای عوضی و آشغال صدا کنم ولی توی ذهنم اون همیشه …
دانلود رمان یادداشت های نفرت انگیز از پنلوپه وارد و وی کلاند با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همه چیز با یک یادداشت آبی مرموز که به لباس عروسی دوخته شدهبود، شروع شد. یه چیز آبی. من رفته بودم لباس عروس خودمو به فروشگاه لوازم دستدوم به علت خیانت نامزدم بفروشم. اونجا من یه چیز قدیمی پیدا کردم. این زیباترین پیامی بود که تا به حال خونده بودم: متشکرم که همه رویاهایم به واقعیت پیوستهاند…
خلاصه رمان یادداشت های نفرت انگیز
با حروف آبیرنگ روی کاغذ نوشته شده بود:“Reed Eastwood، مشخصا رمانتیک ترین مردیه که تا حالا زندگی کرده. کاش رویای عشق واقعیم اینجا متوقف میشد… چون یه چیزایی در مورد آقای چش قشنگ کشف کردم. اون متکبر، بدبین و زیادهخواهه. باتشکر از سرنوشت مزخرفم، اون رییس جدیده منه… مشخصا رمانتیک ترین مرد یه که تا حالا زندگی کرده. کاش رویای عشق واقعیم اینجا متوقف می شد… چون یه چیزایی در مورد آقای چش قشنگ کشف کردم. اون متکبر، بدبین و زیاده خواهه.
باتشکر از سرنوشت مزخرفم، اون رییس جدیده منه. اما این برای جلوگیری از کشف داستان پشت آخرین نامه عاشقانه دلیل کافی نیست. نامه عاشقانه ای که تا به حال به خیر و خوشی سپری شده. اما این داستان در مقایسه با آونچه بین ما اتفاق میوفته چیزی نی ست.جو بین ما بهتر، شیرین تر و جالب تر از هر چیزی که تصورش رو می کردم. شارلوت ، شارلوت درحال فروختن لباس عروسیش در مغازه دست دوم…“ من تا یک سال پیش اینقدر تا این حد بی میل و رغبت نبودم. اشتباه نکنید- من پرافاده نیستم.
مادرم و من وقتمون رو ساعت ها توی مغازه ی دست دوم فروشی به جست و جو کردن قفسه های کتاب می گذروندیم. من این شکلی بزرگ شدم و به وقتی برمی گرده که دست دوم فروشی ، نیک خواه“ خونده می شد و مغازه ها عمدتا توی محله های یقه آبی یا کارگری قرار داشتن. این روزها محصول قدیمی (دست دوم) نامیده میشه و توی قسمت شرقی بالا برای کسب درآمد به فروش میرسه. من پیش از بازسازی بروکلین تیپ معمولی و آرومی داشتم. دست دوم فروش ی مشکلم نبود. مشکلم با لباس های عروسی استفاده شده و داستان هایی بود که…