دانلود رمان جنون دلبستگی (جلد دوم) از دنیل لوری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زن از تاریکی می ترسد مرد آن را حکم می کند. “در یک شب زمستانی زندگی این دو در هم تنیده می شود”. زن لباس هایش خیلی تنگ، پاشنه هایش خیلی بلند است. با صدای خیلی بلند می خندد، بدون رعایت آداب غذا می خورد و بیشتر گفته های کتاب ها را در هم می آمیزد. کمتر کسی می داند این فقط یک پنهان کاری ماهرانه برای مخفی کردن حمله های عصبیش است…
خلاصه رمان جنون دلبستگی
_ آیا تا حالا دنبال چیزی بودی، ساشا، چیزی که نتونی تغییرش بدی، مهم نیست چقدر تلاش کنی؟ عطر مالیم و وانیلیش، تاثیری که دست هایش تا چند روز بر من گذاشته بود، لباس های مسخره اش، صدای خنده گرفته و خفه اش که بدنم را غرق لذت و نشاط می کرد. _ بعد طعمش رو بچشی… و باعث بشه بلرزی. _و یادت بره چرا در وهله اول نمی خواستی این کار رو بکنی؟ ساشا دهانش را باز کرد، بعد آن را بست. _چیزی رو می خوای که نمی تونی داشته باشیش.
کلمات طوری با ناباوری برزبانش جاری شد، انگار باور نداشت چیزی که می
خواهم را نمی توانم داشته باشم. آشفتگیم را کنار زدم. _چیزی را می خواستم که می توانستم داشته باشم. _ استفاده جالب از زمان گذشته. شاید اون رو نمی خوای چون همیشه می دونی نمی تونی به دستش بیاری.
زهرخندی زدم، متنفر بودم که همیشه حق با ساشا بود. همیشه جیانا را در قفسه ای دور از دسترس قرار داده بودم، نه به این خاطر که به تازگی با آنتونیو ازدواج کرده بود و اولین ملاقاتمان را فراموش کرده بود.
بلکه به این دلیل که چیزی واقعی و اصیل در موردش وجود داشت. او مرا آن طور که واقعا بودم می دید. کثیف. لکه دار. هر چیزی را که سعی کرده بودم در مورد کودکیم محو کنم، دیده بود. من برای فرار از گذشته ام سخت جنگیدم. من از عقب کشیده شدن به سختی اجتناب می کردم. باید خیالم راحت می شد که یک بار دیگر از دسترسم خارج شده بود، اما با خاطره
اخیرش که روی تختم دراز کشیده بود و سرانجام با چشمانی شیرین و مطیع به من خیره شده بود، هیچ احساس آرامشی نداشتم….
دانلود رمان تاریک ترین شب (جلد اول از مجموعه تاریک ترین) از جنا شوالتر با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اَشلین دِرو، در تمام طول زندگیش به خاطر شنیدن صداهایی که مربوط به گذشته هستن،رنج کشیده. برای تموم کردن این کابوس، به بوداپست می ره تا از مردی که شایعه شده قدرت های ماوراالطبیعه داره، کمک بخواد بدون اینکه بدونه در آغوش مَدِکس می افته که خطرناک ترین عضو یک گروهه و مردیه که در جهنم خودش گیر افتاده. مدکس، توسط شیطانی به اسم “خشونت” تسخیر شده و محکومه که هر نیمه شب بمیره و به جهنم بره وگرنه شیطانش آزاد میشه و…
خلاصه رمان تاریک ترین شب
هرشب، مرگ آرام و دردناک می آمد و هر صبح، مَدِکس در تخت (Maddox) بیدار می شد و می دانست که بعدا دوباره باید بمیرد. این بزرگترین نفرین و تنبیه ابدی او بود. زبانش را روی دندان هایش کشید و آرزو می کرد کاش زبانش مانند خنجری روی گلوی دشمنانش بود. بیشتر روز گذشته بود. صدای ساعت را می شنید که مانند یک تیک تاک سمی در ذهنش بود. هر ضربه ساعت یادآور تمسخرآمیزی از مرگ و درد بود. کمتر از یک ساعت دیگر، اولین سوزش در معده اش
شروع می شد.هر کاری که می کرد و هر چیزی که می گفت، آن را تغییر نمی داد. مرگ به سراغ او می آمد. زمزمه کرد: “لعنت به خدایان.” سرعت وزنه زدنش را بیشتر کرد. صدای آشنای مردانه ای از پشت سرش گفت: “همه شون رو مخن.” سرعت مددکس به خاطر ورود ناگهانی و ناخوشایند تورین (Torin) کم نشد. بالا. پایین. بالا. پایین. دو ساعت ورزش کرده بود و ناامیدی و عصبانیتش را روی کیسه بوکس، تردمیل و حالا هم وزنه ها خالی می کرد. عرق از بازوهایش پایین می ریخت.
و به صورت جویبار کوچکی روی ماهیچه های او روان می شد. ذهنش به اندازه جسمش خسته بود اما احساساتش تاریک تر و قدرتمندتر شده بودند. مددکس گفت: “تو نباید اینجا باشی.” تورین آهی کشید: “ببین. نمی خواستم مزاحم بشم اما یه اتفاقی افتاده.” “خب بهش رسیدگی کن.” “نمی تونم.” “هر چی که هست، تلاش کن. من توی مود کمک کردن نیستم.” چند هفته اخیر خیلی کم نیاز شده بود که به حالت کشنده اش تبدیل شود که در آن حالت هیچ کسی در کنارش امنیت نداشت…
دانلود رمان ملکه شیطان (جلد دوم) از مهدیه داوری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تقابل عشق و جنون!! دختری که برای یافتن رازی، جانش را پیشکش اصیل زاده ای چشم طلایی، ملقب به «شیطان» دنیای مافیای ایتالیا، مردی که سایه اش رعب و وحشت و قهقهه هایش سراسر جنون است می کند و نتیجه اش…. تغییری بزرگ برای دختری که شکننده و آسیب دیده بود…. حالا بر دنیای کثیف و تاریک مافیا…. شیطان با ملکه اش حکمرانی می کنند. ادامه رمان عشق شیطان…
خلاصه رمان ملکه شیطان
با بلند شدن دوباره صدای گوشیم، به سختی از زیر متکا بیرون کشیدمش، دقیقا وقتی که میخواستم تماس رو وصل کنم قطع شد!! پوفی کشیدم و اومدم پرتش کنم روی تخت ولی با دیدن چیزی چشمام گرد شد!!! تاریخ گوشیم به صورت افتضاحی به مشکل خورده بود، چون از اونجایی که من یادمه امروز صبح ۲۴ ژوئن بود ولی حالا گوشی من داره ۲۵ ژوئن رو نشون میده!! یهو با چیزی که توی ذهنم اومد، سرمو چرخوندم و سریع به سمت لپ تابم رفتم و صفحشو روشن کردم با دیدن تاریخ آه از نهادم بلند شد،
۲۶ ساعت بی وقفه خوابیده بودم و حالا مثل یک مرده متحرک شده بودم. لعنتی به جنیفر و اجدادش گفتم و نگاهی به سابقه تماس گوشیم انداختم. ۶۳ تا میسکال از کت و ۱۷ تا از سوفیا و ۵ تا هم از یک خط ناشناس! در حال فکر کردن ب شماره ناشناس بودم که تلفن توی دستم لرزید «کت» جواب دادم «الو؟» کت: «سیانا خودتی دختر؟ چرا جواب نمیدی؟ دلم کلی ب شور افتاد و… » وسط حرفش پریدم و گفتم «سلام کت» با صدای گریه کاترینا متعجب به صفحه گوشی زل زدم، کت «واقعن که سیانا چرا جواب
نمیدی من دارم از دلشوره میمیرم، دیشب نیومدی سرکار، رابرت داشت میمیرد ازحرص!! من دق کردم، بهتم که زنگ میزنم بعد ۳۰ ساعت گوشیتو جواب نمیدی؟ میدونی چه قدر ترسیدم بلایی سرت نیومده باشه آدرس خونتم نداشتم…» و بلند تر زد زیر گریه. متحیر گفتم «آروم باش کت… من مریض بودم یعنی قرص خوردم و خوب میدونی ک…» کت: «خاک بر سرم سیانا مریض؟ ها؟ چت شده بود؟ الان خوبی؟ میخای بیام پیشت؟ بدو بدو آدرس بده.!» و صدای خش خشی رو از اونور خط شنیدم که حدس زدم کت داره لباس میپوشه!!!
دانلود تباهی فساد جلد اول از مجموعه شب شیاطین از پنلوپه داگلاس با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در نظر همه جردن و ترور از بچگی برای هم بودن و خانواده ها انتظار ازدواج اونها رو می کشن اما خبر ندارن که جردن دلباخته پسر بد خانواده یعنی مایکله…
خلاصه رمان تباهی فساد
ریکا: شنیده ام که خواب ها از خواسته های قلبی سرچشمه می گیرند. هرچند درمورد کابوس هایم دچار وسواس فکری شده ام. اسمش مایکل کریس است. برادر بزرگتر دوست پسرم درست مثل فیلم ترسناکی است که از لای انگشتان دستتان نگاه می کنید. او خوش تیپ، قوی و کاملا ترسناک است. ستاره تیم بسکتبال کالج و بیشتر از من نگران گرد و غبار روی کفشش است. ولی من متوجه او شدم. دیدمش، صدایش را شنیدم. کارهایی که کرده و برای سال ها مخفی کرده. ناخن هایم را گاز می گیرم و نمی توانم نگاهم را برگردانم.
حالا که از دبیرستان فارغ التحصیل شده ام و به کالج رفته ام باز هم نمی توانم دست از تماشا کردن مایکل بردارم. او بد است و مایل نیستم آشغالی که دیده ام در فکر و ذهنم باقی بماند چون بالاخره او هم متوجه من شد. مایکل: اسمش اریکا فین است ولی همه او را ریکا صدا می زنند. دوست دختر برادرم همیشه دوروبر خانه ما می پلکید و مدام سر میز شاممان بود. وقتی وارد اتاق می شدم سرش را پایین می انداخت و وقتی نزدیکش می رفتم خشکش می زد. همیشه می توانم ترس را در چشمانش ببینم.
با اینکه او را تصاحب نکرده ام ولی می دانم که فکر و ذکرش پیش من است. این تمام چیزی است که می خواهم. وقتی برادرم خانه را برای ملحق شدن به ارتش ترک کرد ریکا را در کالج پیدا کردم. در شهرم تنها فرصت بی نظیری دستم آمد چون سه سال پیش او باعث شد چند نفر از دوستان دبیرستان من به زندان بیفتند و الان آزاد شده اند. ما صبر کردیم. صبور بوده ایم و اکنون تک تک کابوس های او به واقعیت تبدیل خواهد شد….
دانلود رمان تخلف از پنلوپه داگلاس با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان بازیکن سابق تنیس، ایستون بردبری (اسم مونث) است که سعی میکرد بهترین معلمی که میتونه باشه، همینطور سعی میکرد به دانش آموزای خسته کننده اش برسه و گذشته رو فراموش کنه، چیزی که باعث شده بود به این مرحله از زندگی برسه مهم نبود، نمی تونست اجازه بده که مهم باشه، ولی حالا یک جلسه اولیا مربیان خصوصی می تونست گره گشای مشکلاتش باشه، ایستون بعد از آشنا شدن با تایلر مارک، خیلی راحت متوجه شد که چرا پسرش تو مدرسه مشکل داره، اون مرد می دونست چطوری کار و ثروتشو اداره کنه، ولی یه پسر نوجوون رو؟؟ نه!
خلاصه رمان تخلف
سعی کردم تعادملو روی پای دیگه ام حفظ کنم و لیوان شربتم رو به دست دیگه ام دادم. کفشمو گرفتم و پامو کمی واردش کردم. قبل از اینکه جلوتر برم کفش از دستم سر خورد و روی زمین افتاد. آهی کشیدم و خم شدم تا برش دارم. هنوز کاملا خم نشده بودم که با حس دستی که مچمو گرفت و لیوانم رو از دستم بیرون کشید سر جام متوقف شدم و خودمو عقب کشیدم. صدای آروم و بمی اخطار داد: – مراقب باش. پلکی زدم. نگاهم بین دستی که مچمو گرفته بود و نصف شربتی که موقع خم شدنم روی زمین ریخته بود چرخید.
کمرمو راست کردم تا صاف بایستم که با دیدن مردی که لیوان رو روی میز گذاشت و جلوم روی فرش زانو زد متوقف شدم. – اجازه بده. چیزی که تو قفسه سینه ام پر پر میزد رو نادیده گرفتم و بهش نگاه کردم که مچ پامو گرفت و خیلی راحت وارد کفش پاشنه بلندم کرد. دستای مطمنئن از خودش منو سر جام میخکوب کرده بود. گرمای انگشتاش به پام منتقل شد. آزرده از تپش سریع قلبم چشمامو باریک کردم. مثل مهمونای دیگه ماسک نزده بود. با توجه به فلسفه پدرم، احتمالا اون با کسی بازی نمی کرد و نیازی
نداشت که همرنگ جماعت باشه. دلش می خواست همه بدونند چجور آدمیه: بی باک، شجاع، قانون شکن… ولی فلسفه درونی خودم می گفت که احتمالا فقط ماسکشو خونه جا گذاشته. نگاهشو بالا گرفت، گوشه لبش کمی بالا رفت و چشمای خمارش با علاقمندی زیر و روم کرد. همون لحظه فهمیدم که ازم بزگتره. اونم خیلی. با توجه به خط های کمرنگ گوشه چشماش میتونستم حدس بزنم که وسطای سی سالگیشه. و البته که سن بالایی نبود، ولی مطمئنا هم نسل من که بیست و سه سالگیمو می گذروندم هم نبود…
دانلود رمان عاشقی درست و حسابی از هلن هوانگ با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
(گودریدز) وقتی آنا سان، ویولونیست، خیلی تصادفی از طریق یه ویدئو یوتیوب وایرال میشه و توی حیطهی کاریش به موفقیت میرسه، احساس میکنه صلاحیت کافی رو نداره و برای اینکه دوباره به موقعیت قبلی برسه خودشو به آب و آتیش میزنه. و زمانی که دوست پسر قدیمیش بهش میگه قبل از یه تعهد دائمی لازمه برای مدتی توی رابطهی آزاد باشن…
خلاصه رمان عاشقی درست و حسابی
انگیزه م برای اینکه توی قفسه بچپم داره بیشتر میشه. به مخفی شدن توی جاهای تنگ عادت دارم، درست مثل زمانی که بچه بودم. زمانی دست از این کار برداشتم که پدر و مادرم اقدام کردن به پیدا کردن من و کشون کشون بردنم به مراسم های درهم و برهمی که قصد داشتن به اون ها برن مثل: مهمونی ها، شام های بزرگ با فک و فامیل پر تعدادمون، کنسرت های مدرسه، مراسم هایی که لازم میشد یه لباس تنگ خارش زای خشن بپوشم و درحالی که در سکوت رنج می کشم همینطور یکجا بنشینم. جنیفر نوت پدش رو کناری میذاره و دست هاشو توی دامنش به هم میچسبونه.
زمانمون تموم شده اما هفته ی بعد، دوست دارم که روش جدیدی رو امتحان کنیم. گذشتن از قطعه ی میانی و نواختن یه چیز سرگرم کننده. میگم. من همیشه کارهایی که میخواد انجام بده رو یادآوری میکنم، حتی باوجود اینکه میدونم انجامشون نمیدم. اگر بتونی این کارها رو بکنی عالی میشه. با لبخند صمیمانه ای این رو میگه. اما یه چیز دیگه هست. خم میشه جلو و راسخ توی چشم هام زل میزنه. اضافه میکنه: میخوام به کارهایی که انجام میدی، حرف هایی که میزنی دقت کنی و اگر چیزی دیدی که احساس درست و حقیقی بودن بهت نمی داد، نسبت به کسی که هستی، اگه رفتاری هست که تو
رو خسته میکنه یا غمگین، دنبال این بگردی که چرا همچین کاری میکنی. و اگه به دلیل خوبی دست پیدا نکردی… تلاش کن که دیگه انجامش ندی. فایده ش چیه؟ شبیه عقب گرد به نظر میرسه، و انگاری ربطی به موزیکم نداره، که موزیک همه ی چیزیه که واسم مهمه. به نظرت ممکنه این ماسک زدن روی نواختن ویلون تاثیر گذاشته باشه؟ دهنم رو باز میکنم تا حرفی بزنم، اما قبل از اینکه حرفم بیاد مدتی طول میکشه. متوجه نمیشم. یه چیزی بهم میگه که از این کار خوشم نمیاد، و بدنم شروع کرده به عرق کردن. به گمان من، تو متوجه شدی چطوری رفتار کنی که باعث خوشحالی دیگران بشی…
دانلود رمان او شیرین است از سوزان الیزابت فیلیپس با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دوازده سال گذشته، شوگر بث کری یه روزی شاهزادهی این شهر کوچیک بود، همه اون رو می پرستیدن. شوگر بث قدرت داشت، پول داشت، زیبایی داشت، مادری که همه جوره پشتش بود و اونرا تا حد مرگ لوس می کرد… فقط یه چیز نداشت. و همون باعث میشد که تا مغز استخوانش شرور باشه. دوازده سال پیش کالین بایرن، یه پسر ۲۲ ساله انگلیسی بود، که از کشور خودش اومده بود اینجا تا کار کنه و نویسنده شه، اما نمی دونست که اینجا قراره دشمن خیلی قدری پیدا کنه دوازده سال پیش شوگر بث به کالین تهمت زد، و اون رو از خونهاش بیرون انداخت. حالا دوازده سال گذشته و جای شاهزاده و گدای قصه عوض شده. حالا کالین اربابه و شوگر بث خدمتکار. چ میشه این وسط عشق شکل بگیره …
خلاصه رمان او شیرین است
فرزند سرکش شهر پَریش، می سی سی پی، به شهر ی که روزی به نیت ابد ترکش کرده بود برگشت .شوگر بث کری نگاهش را از شیشه جلو ی اتومبیل که خیس از باران بود برداشت و به سگ مزخرفی که روی صندلی کنار راننده اش بود، انداخت. “میدونم داری به چی فکر می کنی گوردون، باشه بگو، بزرگان چگونه سقوط کرده اند، نه؟، اصل عبارت O’ How the mighty have fallen از انجیل او به تلخی خندید. “خوب، برو به درک، فقط…، او در مقابل هجوم اشک هایش پلک زد: ،فقط…
برو به جهنم،. گوردون سرش را بلند کرد و به او پوزخند زد. او هم فکر می کرد که شوگر آشغال بود. “من نه، رفیق ،. در مقابل هجوم سرمای ساعات آخر روزی از فوریه، او گرمای بخاری ولوی کهن سالش را بیشتر کرد. “گریفین و دیدی کری تو این شهر حکومت می کردن و من پرنسس کوچولوشون بودم. دختری که به احتمال زیاد جهانو به آتیش می کشید. ، در ذهن خود، غرش تخیلیِ خنده ی سگ نژاد باستش را شنید . مانند خانه های سقف حلبی ای که اندکی قبلتر از کنارشان رد شد.
شوگر بث کمی زنگار بسته بود. موهای بلند و طلایی رنگی که تا شانه هایش پیچ و تاب می خورد، مثل قبل نمی درخشید و گوشواره های قلبی کوچک آویخته به لاله های گوشش مثل روزگار قبل با سرخوشی و بیخیالی تاب نمی خور د. لب ها ی برجسته اش دیگر تمایلی برای اغواگرانه لبخند زدن نداشتند و گونه ها ی عروسکی اش حدود سه شوهر قبل طراوتشان را از دست داده بودند. مژگانی پر پشت همچنان یک جفت چشمان درخشان و خارق العاده آبی رنگش را قاب گرفته بودند…
دانلود رمان مجموعه استنتون [سه جلد] از تی ال سوان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اون مثل یه مادهی شیمیایی میمونه که نمیتونی مجذوبش نشی. شهوانی، شیرین، و به طرز آزاردهندهای کامل بود وقتی که ۷ سال پیش ترکش کردم. بدنم، حسی که وقتی زیرم بود رو به یاد میاورد و دوباره اون رو میخواد. قلبم به یاد میآورد که چطوری شکسته و میخواد تا اونجا که ممکنه دورتر بشه. اما اون همه جا هست، منو آزار میده، شکنجهام میده، تمام دلایل منطقی رو نقض میکنه. من باید اون رو فراموش کنم، ادامه بدم و اون رو از قلب و ذهنم خارج کنم، اما برای انجامش باید برای اخرین بار اون رو داشته باشم.
با یه بوسه شروع شد. ما هرگز نمیخواستیم عاشق شیم. اما من ۱۷ سالم بودم و بی خیال و اون ۱۹ ساله بود، زیبا و ممنوع. خانوادههامون هرگز قبول نمیکردن… و من برای نجات آیندهاش قلبش رو شکستم. حالا پسری که ۷ سال پیش دوستش داشتم، مردیه که نمیتونم داشته باشم. اون به چیزی تبدیل شده که بدن من میخواد، قلب من میخواد… و نجابتم رو زیر سوال میبره.
خلاصه رمان مجموعه استنتون
پس میخوام همهتون این رو بفهمین. به جاشوا بگین که میخوام بره پیش آملی. اون پول و سبک زندگی رو میخواد… میتونه اونو داشته باشه. من هیچ کاری باهاش ندارم. میخوام که جاشوا بدون من به زندگی خودش ادامه بده». با گریه میگه. «این یکی از اون موارد ناراحتکننده توی زندگیه که عشق به تنهایی کافی نیست. من سبک زندگیاش یا پولش یا اون لعنتی های اسب ها رو نمیخوام. فقط میخواستم دوستم داشته باشه… اما نداشت». دوباره گریه میکنه. «جاشوا و من حالا ارزش های متفاوتی داریم و نمیتونم اون رو تغییر بدم. فقط کاش می تونستم. حاضرم هر کاری بکنم تا باهاش باشم، اما اون با کسی دیگه که بیشتر شبیه خودش باشه و خیانت هاش رو درک کنه، بهتره. من اون دختر نیستم و هیچ وقت نخواهم بود.
کی میدونه؟ شاید ده سال دیگه وقتی نصف سیدنی رو خوابیدم و جاشوا به زن سومش رسیده باشه، بتونیم دیدگاه های همدیگه رو بفهمیم، اما در این لحظه نمی فهمم». همه چیز ساکت میشه. من همونطور که از پشت شیشه ماشین به خیابون زل میزنم، در بهت فرو میرم. «اونو از دست دادم، دیگه برنمیگرده،» زمزمه میکنم. آدریان به سمت کامرون که روی صندلی عقب نشسته، برمیگرده. «دلایلش منطقی بودن، کم. جاشوا رو ترک کرده و نمیتونه گذشته اش رو تغییر بده.» «میدونم،» کامرون با عصبانیت جواب میده. صداها دوباره برمیگردن و کامرون به سمت گوشی شیرجه میزنه. قبل از اینکه بتونه گوشی رو بگیره، من اونو از روی کنسول ماشین میقاپم. «لعنتی، اون یه دختر لجباز عوضیه،» کامرون با عصبانیت میگه.
«نمیدونم داره چیکار میکنه. هر شب با گریه میخوابه. هیچوقت اینقدر ناراحت ندیدمش». بریجت آهسته زمزمه میکنه. چشمای آزاردهنده ام با چشمای آدریان تلاقی میکنن و اون هم همونطور که داره گوش میده، آب دهنش رو قورت میده. «خاموشش کن»، کامرون با لکنت میگه. «میدونی چی نیاز داره؟ باید یه مدت ولگردی کنه. یکم هرزهگری. انتظاراش از مردها غیرواقعیه. اون چرندیات افسانهای چی بود؟ بریجت وسط حرف میاد. «جدی میگم، هر مردی که اونو میبینه عاشقش میشه.» «میگم، نیاز داره با دو نفر همزمان رابطه داشته باشه. اونقدر که حتی اسم خودش رو هم یادش بره، چه برسه به جاشوا استنتون»، ابی جواب میده. «خفه شو،» کامرون با عصبانیت جواب میده. «درباره تاش همچین چیزی نگو.»
دانلود رمان برده سلبریتی از دنیز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
هنرپیشه مغرور و هوس بازی که به دستیار خودش دست درازی می کنه و برای جلو گیری از ایجاد شایعه مجبور میشه باهاش عقد کنه اما به شرط امضا کردن قرداد …
خلاصه رمان برده سلبریتی
خسته کش و قوسی به بدنم دادم و از پشت میز بلند شدم با بیرون رفتن من سهند از اتاقش بیرون اومد کسی تو شرکت نبود به حال صبحش برگشت و دوباره اخماش توهم کشید _بریم خونه خانوادم؟ _با این تیپ رسمی مقنعه؟ پوزخندی به لحن متعجبم زد که با تلخی گفت: چیه می خوای با دکلته بری ؟ با خشم چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم معلوم نبود امروز کی گازش گرفته بود که همش بهم تیکه می انداخت. کلافه دنبالش روونه شدم و تا سوار ما شین زدم در رو محکم بهم کوبیدم.
با غیض نگاهم کرد و بی توجه بهش در کیفم رو باز کردم و رژ قرمزم رو بیرون کشیدم . آیینه رو پایین دادم و با دقت روی لبام کشیدم لبامو بهم مالیدم و سرمو گردوندم که نگاه خیره و با نفوذش رو دیدم . با حرص پوفی کشید و پاش رو بیشتر روی پدال فشار داد. وقتی مسیر ماشین رو به سمت خونه دیدم لبخندی روی لبم نشست. پس نمی خواست منو با این تیپ رسمی به دیدن خانواده اش ببره فکر کنم خودشم می دونست این تیپ بسی ضایع است. بعد چند دقیقه ماشین جلو ساختمان نگه داشته شد و ماشینو خاموش کرد.
دستمو جلو بردم تا کلید خونه رو بگیرم بدون نگاه یا حرفی کلید رو کف دستم گذاشت و با عجله پیاده شدم. بدون اینکه نگاهی به آسانسور بندازم از پله ها بالا رفتم و خودمو به واحد رسوندم. کفشامو با عجله در اوردم و از تو کمد مانتو فیروزه ای تنگ و بلندم بیرون کشیدم. تنم کردم و شال مشکیم رو آزاد روی موهام انداختم. جلو موهای لخت و کوتاهمو روی پیشونیم ریختم و لبخند رضایت بخشی زدم. ادکلن از روی میز برداشتم و روی تنم خالی کردم. وقتی از خودم مطمئن شدم کفشای پاشنه بلندمو پام کردم و ایندفعه با طمأنینه سوار ماشین شدم…
دانلود رمان خانزاده دلربا از ناشناس با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم