دانلود رمان ھم بالین دلم باش آزاده بنی اسدی

دانلود رمان ھم بالین دلم باش آزاده بنی اسدی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان ھم بالین دلم باش از آزاده بنی اسدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

بعضی وقت ها یه شیطونی میکنی که از نظر خودت کوچیکه، خواسته ی دلِ، ولی بعد می بینی که همون شیطنت، نه تنها تو، که چند نفر دیگه رو هم درگیر میکنه، نظم زندگیه یه نفر دیگه برای همون شیطنتی که فکر می کردی کوچیکه به هم میریزه…. شاید تو پای شیطنتت بمونی، ولی آیا اون کسی که ضربه خورده حاضره تو رو ببخشه؟!… قصه ی منم درباره یکی از همین شیطنت هاست…

خلاصه رمان ھم بالین دلم باش

(پریشان) از وقتی از حرم برد بودیم خیلی سبک تر شده بودم به خصوص بعد از این که صدای مادر را شنیدم. بغض ،کلامش، نشان از دل تنگش می داد و این برای من نشانه خوبی بود. شاید مرا برای گناه ناکرده ام بخشیده بود آرزوهایش را بر باد داده اشک در چشمانم حلقه زد اگر این اتفاق ها مسیر زندگیم را عوض نکرده بود، الان داشتم خودم را برای کنکور آماده می کردم. دو سال آخر تحصیلی ام را به خاطر حسادت کودکانه دوستم از دست داده بودم اصلا همه چیز را به خاطر یک دختر احمق و عوضی به فنا داده بودم دلم می خواست نفرینش کنم از اعماق وجودم! ولی نمی توانستم زبانم به لعن و نفرین

نمی چرخید می دانستم خدا جای حق نشسته است. گرمای دستی که دور کمرم حلقه شد مرا به حال بازگرداند. صورتم را به سمتش برگرداندم. نگاه گرم و پر احساسش را به من دوخت. – باز که داری غصه می خوری مامانت چیزی گفته؟ درستش می کنم. نمی خوای به من اعتماد کنی؟ به من اعتماد نداری به خدا چی؟ به امام رضا! شاید داری امتحان میشی من اونقدرام بد نیستما. پوزخند تلخی زدم. حالت چشم هایش شوخ شد. – این وقت شب، تو یه اتاق نیمه تاریک تنها با یه تازه داماد ناکام، اونم کسی که مرحله به مرحله داره پیش میره واقعا نمی ترسی که پوزخند می زنی؟! از حرف هایش ترسیدم

بدنم مور مورشد چشمان ترسیده ام را به او دوختم. – چرا اذیت می کنی؟ نشست روی تخت به تاج تخت چسبید و مرا در حصار کشید. موهایم را به بازی گرفت. -چرا فکر میکنی اذیتت میکنم؟! می ترسی از من؟ با دست آزادش، اجزای صورتم را لمس کرد. -حیف نیست من از این همه زیبایی بگذرم؟ فکر نمیکنی چقدر برام سخته؟ گناه دارما. کمی خودم را عقب کشیدم محکم تر از قبل در حصارم کشید. -شیطونی نکن دیگه. الان که کاریت ندارم رابطه یه طرفه که مزه نداره. اصلا می دونی از چی حرف می زنم؟! هجوم خون را به صورتم کاملا حس کردم. – خواهش می کنم تمومش کن. خندید و…

دانلود رمان ھم بالین دلم باش آزاده بنی اسدی pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان پسر بد زمرد

دانلود رمان پسر بد زمرد pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان پسر بد از زمرد با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

جدالی بین عشق و هوس… دختری که از بچگی به عقد مردی از جنس خشونت در میاد بدون اینکه خودش بدونه…

خلاصه رمان پسر بد

* آسا * داشتم با آرتان صحبت می کردم که یه ماشین نزدیکمون زد رو ترمز و یه دختر و به زور از ماشین پیاده کردن. یکی از نوچه های آرتان سعی داشت دختره رو بنشونه زمین که دختره برگشت طرفش و گفت: هوی یابو چته؟ اصن اینجا کجاس منو اوردید؟ چرا دست از سرم برنمیدارید؟ ینی به معنای واقعی کلمه کف کرده بودم. عجب دختره نترس و بی پروایی هرکی دیگه جای این بود الان از ترس سکته کرده بود. جلال محکم زد تو گوشش و گفت: خفه شو کثافت یا میتمرگی یا آخرین وصیتتو میکنی! بعد هم محکم زد پشت پاش که مجبور شد بشینه. صورتشو که نگاه کردم سرخ شده بود انگار

بدجوری عصبی بود. بعد یه نگاه به ارتان کرد و گفت: شما آشغالا با من چیکار دارید؟ ولم کنید برم حیوونا، حالم از همتون بهم میخوره! لعنتی لعنتی لعنتی دوباره اینکارو به من سپرد… بهش نگاهی انداختم… باچشماش زل زده بود بهم تو اون تاریکی چیزی معلوم نبود.. کلافه پوفی کشیدمو اسلحه‌مو آوردم پایین و روبه هیراد گفتم: هیراد. -بله قربان؟ + اینو (اشاره به دختره) بندازش تو ماشین برمیگردیم خونه. – چشم آقا. دیگه منتظر نموندم و سوار ماشین شدم… هیراد رفت سمت دختره و به زور بلندش کرد و پرتش کرد عقب ماشین خودشم نشست پشت فرمون و به سمت خونه حرکت کرد. کل راهو به فکر

این دختره بودم که باید باهاش چیکار کنم؟ تو فکر بودم که با صدای جیغش رشته افکارم پاره شد. – میخواید با من چیکار کنید عوضیا؟چرا هیشکی جوابمو نمیده؟ دیگه داشت میرفت رواعصابم اون چطور تونست به من توهین کنه.. عصبی برگشتم سمتشو فریاد زدم: یا دهن گشادتو میبندی یا وسط همین جاده تیکه تیکه ات میکنم.. شیرفهم شد؟ با نعره ای که زدم تکون شدیدی خورد.. دختره وحشی… به ویلا که رسیدیم هیراد ریموتو زدو ماشین برد داخل. “عسل” حسابی ترسیده بودم نمیدونستم تکلیفم چیه؟ میمیرم میمونم نکنه.. نکنه بهم دست درازی… نه نه مطمئنم قبل از اینکه این اتفاق بیفته خودمو میکشم…

دانلود رمان پسر بد زمرد pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان چیچک فاطمه بانو

دانلود رمان چیچک فاطمه بانو pdf بدون سانسور

دانلود رمان چیچک از فاطمه بانو با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

چیچک دختر درس خونی که بخاطر درسش می خواد بره فرانسه ادامه تحصیل بده، خانوادش شرط می زارن که اگه با پسری که اونا در نظر گرفته اند ازدواج کنه و می تونه با اون بره فرانسه و اما اونو مجبور به ازدواج با پسری که هر شبش رو با یک دختر می گذرونه می کنن، ازدواج اجباری، زندگی سخت چیچک، که دختری ساده و پاک هست و با پسری که غرق گناه هست، ازدواج می کنه، سرنوشتی مبهم که گاهی شیرین گاهی تلخ با پایان خوش.

خلاصه رمان چیچک

تحمل این همه فشار رو نداشتم از کشو میزم دو تا آرامبخش برداشتم خوردم، رو تخت دراز کشیدم تا بخوابم، گوشیم رو هم رو سایلنت گذاشتم و چشمام گرم شد و تو دنیای بیخیالی فرو رفتم. _بیدار شو. با تکون های شدیدی و صدای نحس بابک بیدار شدم. _هان؟ چیه؟ اینجا چه غلطی می کنی؟ _حرف دهنت رو بفهم تا اینجا نزدمت، پاشو آماده شو بریم بیرون باهات کار دارم. _اما من با تو هیچ کاری ندارم هری._گفتم پاشو. از صدای فریادش ترسیدم و زود بلند شدم، نشستم _کجا میریم؟ _پاشو آماده شو بیا پایین می فهمی. سرم رو تکون دادم، بلند شدم موهام رو شونه کردم یه مداد سیاه داخل

چشمام زدم تا صورتم بی روح نباشه، یه شال مشکی و مانتو سفید و شلوار مشکی با کفش مشکی پوشیدم. گوشیمم گذاشتم تو جیب مانتوم، رفتم پایین، دیدم بابک داره چایی می خوره. _چیچک دخترم، به بابک هم گفتم امروز دومین باره میرین بیرون، با عمت حرف زدم، تا زودتر کارای عقد و عروسی رو بکنیم و شما رو بفرستیم خونتون تا از این بلاتکلیفی در بیایین. با چشمای گرد شده و دهن باز به مامان نگاه می کردم، این از ازدواج کردنم که خودشون بریدن و دوختن، اینم از عقد و عروسیم، هی خدا راضیم به رضای تو. فقط سرم رو تکون دادم و زیر لب خداحافظی کردم، رفتیم سمت ماشینش،

نشستم، و دستم رو سمت ضبط دراز کردم تا روشنش کنم، که دست بابک رو دستم نشست، بهش نگاه کردم ببینم علتش چیه که دستم رو گرفته، که گفت: _روشنش نکن، می خوام باهات حرف بزنم. سرم رو تکون دادم که شروع کرد به حرف زدن. _الان ۳۰ سالمه، درست ۶ سال قبل وقتی ۲۴ سالم بود توی شرکت دوستم کار می کردم، منشی دوستم یه دختر سر به زیر و خجالتی بود، از وقتی یادمه همه دخترای دور و برم، شر و شیطون بودن، واسه همون سر به زیر بودن اون دختر منو جذب کرد، اوایل خیلی دستش می نداختم اونم هی سرخ و سفید میشد منم خوشم میومد، بعد یه مدت وقتی می دیدمش…

دانلود رمان چیچک فاطمه بانو pdf بدون سانسور

دانلود رمان در سیاهی شب زهرا شایلین

دانلود رمان در سیاهی شب زهرا شایلین pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان در سیاهی شب از زهرا شایلین با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درمورد دختری به اسم رزاس که نامزد آریا یکی از خلافکارای شهره و رزا از هویت اصلی آریا خبر نداره دراین میان اتفاقاتی میوفته که رزا با دشمن خونیه آریا، دامون سرد آشنا میشه و…

خلاصه رمان در سیاهی شب

نمیتونستم ازش دور بمونم، نمیتونستم بی تفاوتی هاشو بیبینم. اینکارارو میکنه آخه چرا. سردی آب تنمو به لرزه درآورده بود اما برام مهم نبود مهم اینه که رزای من ناراحت نباشه… دوشو بستم و لباسامو پوشیدم و از حموم اومدم بیرون. رزا بغل تخت خوابش برده بود، معلوم بود که منتظر من بوده. مگه چند ساعت تو حموم بودم که خوابش برده؟ نگاهی ساعت انداختم که چشمام ۴ تا شد دو ساعته که من تو حموم بودم؟ پس چرا متوجه گذر زمان نشدم نگاهش کردم که تو خودش جمع شده بود دستمو زیر سر و پاهاش گذاشتم و بلندش کردم گذاشتمش رو تخت، پتو رو هم کشیدم روش نمیدونم چرا ولی خوابم نمیبرد، رفتم کنار پنجره و نگاهی به دریا کردم انگار دریا هم از چیزی عصبی بود که اینطوری موج میزد. دستمو گذاشتم رو قلبم که محکم داشت می کوبید انگار عشق واقعی رو الان درک میکردم. هیچ وقت برای مهتاب هم قلبم اینجوری نمیزد ولی الان ضربانش خیلی فرق میکنه.

رفتم رو تخت پیش رزا دراز کشیدم که خوابم ببره که وجود رزا منو به خوابی عمیق برد اونم پر از آرامش. صبح که چشمامو باز کردم با چهره ی دامون رو به رو شدم آخه من چرا همچین حرفایی رو بهت زدم؟ ببخشید عزیزم دست خودم نبود وقتی اون حرفارو از دهن تو و مهتاب شنیدم اختیار کارام از دستم در رفته واقعا قصد بدی نداشتم، منو ببخشید. بلند شدم و رفتم پایین همه پایین بودن آنا چه عجب از رختخواب دل کندی؟ +مزه نریز هیراد رزا برو دامونم بیدار کن بیاد صبحانه. نه دیشب خوابش نبرد بهتره الان یکم بخوابه. _خیلی خب پس بیا. رفتم پشت میز نشستم و شروع کردم به خوردن آنا: خب من که خوردم میرم لب دریا. خب وایسا منم بیام عه. تو که چیزی نخوردی بشین بخور بعدا بیا. نه دیگه نمی خوام بیا بریم با آنا رفتیم لب دریا و از هر دری گفتیم و خندیدیم
واقعا بودن کنار آنا یه نعمته. فقط میخندونتت.

دامون و هیراد و مهتاب هم اومدن دامون کی بیدار شد؟ دامون داشت نگاهم میکرد، منم محوش شده بودم. یهو لرز کردم برگشتم دیدم که آنای کثافت با مهتاب آب ریختن روم +رو من آب میپاشین آره؟ نشست. رفتم طرفشون و هردوشون رو هل دادم تو آب جیغی کشیدن که باعث شد من به خنده بیوفتم، دستی پشتم و منو هل داد تو آب خشکم زده بود. صدای خنده های آنا و مهتاب میومد برگشتم که دیدم هیراد با یه لبخند شیطانی داره بهم نگاه میکنه دامونو پشت سرش دیدم که تا اومد برگرده پشتشو ببینه دامون انداختش تو آب هیراد خشک شده :گفت داداش… چرا من؟ +میخواستی زن منو اذیت نکنی اینم میشه عاقبتش. با گفتن این حرفش قند تو دلم آب شد که آنا گفت: تو که اینقدر زن ذلیل نبودی؟ حواس دامون به حرف آنا پرت شد و نمیدونست چی بگه که هیراد از فرصت استفاده کردو پاشو انداخت پشت پا دامون و انداختش تو آب.

دانلود رمان در سیاهی شب زهرا شایلین pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان بی تو مگه میشه فرنوش صداقت

دانلود رمان بی تو مگه میشه فرنوش صداقت pdf بدون سانسور

دانلود رمان بی تو مگه میشه از فرنوش صداقت با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دختری که دنبال انتقامه اما نمیدونه خودش قراره تو چه دامی بیفته و چه سرنوشتی در انتظارشه، یه ازدواج اجباری، دختر داستانمون حالا حالا ها باید دل آقا پسر داستانو به دست بیاره…

خلاصه رمان بی تو مگه میشه

همه چیز زودتر از اونکه فکرشو کنیم آماده شد برای عقدمون… هنوز باور نداشتم که دارم زنش میشم. نمی دونستم در چه حاله. بعد از اونشب دیگه ندیدمش. چون صبح می رفت سر کار و اخر شب برمی گشت.حتی گفت وسایل رو هم خودتون بخرین. اما پولشو ریخت به حساب باباش و گفته بود خودم میتونم از پس مخارج عروسیم بر بیام… اون شب منو بردن خونه عزیز… چون بابام گفت من مایه ننگشم و دیگه پامو تو اون خونه نزارم… راستش حتی روم نمیشد تو روی عمو اینا نگاه کنم. رفتیم طبقه بالا و اونجا یه اتاق بزرگ رو برای بعد از عقدمون آماده کردن… مثل اینکه مامان اصرار داشت

ببینم اما بابام مانعش شده بود و گفته بود وقتی عقدش کرد برو هر چقد میخوای ببینش… تمام وجودم یخ زده بود. تو این چند روز تنها کسی که همدم لحظه هام بود ثری بود که به خاطر شرایط به وجود اومده ترجیح دادم نبینمش… یعنی انگار زندانی بودم. ثریا پشت تلفن گریه می کرد و التماس که بزارم بیاد ببینتم… اما حقیقتش روی اینو که حتی از اتاقم بیرون بیامو نداشتم. زن عمو تنها کسی بود که باهام مهربون بود و هوامو داشت. نمیدونم چرا.. عمو هم تا جایی که امکان داشت ندیدم. هنوز نمی دونم اون روز چرا اینکارو کردم.. چرا نتونستم بر نفسم غلبه کنم. تهش شد یه رسوایی که

میدونم دامن خودمونو گرفت. ارسلان می تونست بگه من به عمد کشیدمش خونه اما هیچی نگفت و نذاشت آبروم بیشتر بریزه. هر چند ابرویی که رفت دیگه رفته. صدای عاقد که خطبه رو میخوند تو گوشم پیچید. مامان بابام و عمو و زن عمو همشون روبروم ایستاده بودن. عزیز هم رو همون صندلی معروفش نشسته بود.به خواست عزیز. عاقد اومد همینجا… زیرچشمی به ارسالن نگاه کردم. هیچی از قیافش معلوم نبود. حتی نگامم نکرد که حسشو بفهمم. اما بابام نگاهش هنوزم خصمانه بود. -عروس خانم وکیلم؟ تعلل رو جایز ندونستم اروم بله رو گفتم. اره من دیگه زنش بودم… زن ارسلان خان تاج الدین…

دانلود رمان بی تو مگه میشه فرنوش صداقت pdf بدون سانسور

دانلود رمان قربانی سلطنت سارا موسوی

دانلود رمان قربانی سلطنت سارا موسوی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان قربانی سلطنت از سارا موسوی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

الینا دختری که سیتیزن کانادا هست و از بچگی روی پای خودش بوده واسه اداره شرکت پدرش برمیگرده ایران چون تنها وارث پدرش هست و مسیح پسرشریک پدرش که به شدت دختر باز و خوشتیپه که شرکت رو مال خودش میدونه و واسه برگردوندن الینا همه کاری میکنه ولی هیچ کدوم خبر نداشتن که پدرهاشون از قبل تصمیم گرفتن که با تحمیل ازدواج به هردوشون درنهایت یک وارث برای شرکت به دنیا بیارن…

خلاصه رمان قربانی سلطنت

_اونقدر قشنگ بیدارم کردی که حتی دلم نمیخواد از کنارت بیرون بیام پیشونیمو عمیق بوسید. مسیح: ولی باید زودتر از تخت بیرون بیای چون هنوز سورپرایزم ادامه داره! با حرفش چشمام برق زد! _پس سریع دوش میگیرم و بهتون سر میز می پیوندم اقای امینی. _بی صبرانه منتظرم خانوم امینی. دوشمو گرفتم لباس رنگ روشن دکلته تنم کردم موهامو دورم ریختم و رفتم پایین مسیح توی حیاط سر میز منتظرم بود. با دیدنم لبخند به لبش نشست صندلی کنارش رو بیرون کشید و کنارش نشستم: _wow! مسیح: دوست داشتی؟! _واقعا با سلیقه ای مسیح! از اینکه مال توعم به خودم افتخار میکنم.

میز رو به بهترین حالت ممکن تزیین کرده بود و یه دسته گل خیلی بزرگ از گل رز توی گلدون وسط میز واسم چیده بود. الینا: تو نمیگی اینقدر مهربونی منو زیادی لوس کنی؟! _تو فقط بخند برام. زدم زیر خنده! مسیح: از عشقت شاعر شدم! تو فقط لوس شو، تو فقط بخند، مگه من چیزی غیر از اینو ازت میخوام همه وجودم؟ با حرفش اشک تو چشمم جمع شد اشکی که از خوشحالی از ته دلم بود! مسیح: ببین چقدر عوض شدم! ببین چقدر می‌پرستمت! حالا لایق اون قلب پاکت هستم؟؟ _خیلی دوستت دارم مسیح. حتی نمیتونی تصورشو کنی! هرچقدر که خدارو شکر کنم واسه داشتنت بازم کمه!

_به خودت افتخار کن! به خودت افتخار کن که از این ادم سنگ تونستی همچین ادم عاشقی بسازی! افتخار کن که هیچ وقت کم نیاوردی و این باورو به من هم ثابت کردی که هیچ چیز به اندازه عشق بینمون زیبا نیست! تو دلیل همه این زیبایی های زندگیمونی تو دلیل این دل عاشق این مردی هستی که مقابلت نشسته که حالا حتی بدون دیدن چشمات نمیتونه روزشو شروع کنه ممنونم ازت که مال من شدی! ممنونم که با همه تاریکی های درونم جنگیدی و جای خودتو همه عشق و محبتتو توی قلبم باز کردی تا منو خوشبخت ترین مرد روی این کره خاکی کنی دوتا دستمو که توی دستش بود رو بوسید..

دانلود رمان قربانی سلطنت سارا موسوی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان آرام سیمین شیردل

دانلود رمان آرام سیمین شیردل pdf بدون سانسور

دانلود رمان آرام از سیمین شیردل با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دختری به اسم آرام با مردی به اسم فرید ازدواج کرده است، پس از مدتی متوجه می شود که فرید بخاطر اجبار با اون ازدواج کرده است و….

خلاصه رمان آرام

دو هفته به سرعت گذشت، آرام در کنار لادن اوقات خوبی را سپری می کرد. حامد نیز در اوقات فراغتش گاهی آنها را به گردش می برد. اما آن قدر سر گرم کار در بیمارستان بود که دقایق برایش ارزش طلا را داشت آن روز صبح، خانم فرخی با عمه پوران تماس گرفت و از آنها دعوت کرد تا بعد از ظهر به آن جا بروند ع عمه پوران نیز پذیرفت خانه خانم فرخی به فاصله چند خانه از آنجا قرار داشت. آرام با ورود به آن جا متوجه شد که چرا عمه پوران با خانم فرخی رقابت می کند. خانه او بیش از حد آراسته و زیبا بود.

دکوراسیون خانه از ساده ترین و در عین حال شیک ترین مدل ها که به بهترین نحو چیده و استفاده شده بود تشکیل میشد. تنها چیزی که در خانه عمه جان یافت نمی شد سادگی بود و همان باعث ذوق زدگی در همه چیز می شد. خانم فرخی با چند دقیقه تاخیر به سالن وارد شد، آن روز خانم فرخی بلوز و دامن سفیدی به تن داشت که او را جوانتر نشان می داد. بعد از خوشامد گویی، عذر خواهی کرد و گفت : برادرم از آمریکا تماس گرفته بود نمی توانستم قطع کنم. عمه پوران گفت : سلام مرا به دکتر کامران می رساندید.

خیلی سلام رساندند. به خصوص به دکتر سخاوت. -سخاوت خیلی به یاد دکتر کامران می افتد و از دورانی که با هم داشتند خاطرات زیادی نقل می کند. سال ها که بهتر از همه می دونید تا چه اندازه دکتر به ایران علاقمند بود. متاسفانه خانمش تونست خودش را با فرهنگ ما تطبیق بدهد. همسر فرنگی داشتن همین مشکلات را دارد. از پروانه جان خبر دارید؟ چرا یک سر به ایران نمی اید؟ -می گوید نمی تواند حمید را تنها بگذارد، خیالش راحت است که من می روم خانم فرخی لبخند زد و گفت برای شما هم بد نیست، هم فال است هم تماشا…

دانلود رمان آرام سیمین شیردل pdf بدون سانسور

دانلود رمان دختری به نام حنا یگانه سلیمی

دانلود رمان دختری به نام حنا یگانه سلیمی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان دختری به نام حنا از یگانه سلیمی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درباره دختری به نام حنا هست که وارد دانشگاه میشه و با پسری به اسم کیوان آشنا میشه که اتفاقات جالبی براشون پیش میاد، دعواهای کلکلی و جربحث‌های طنزآمیز صحنه‌دار… اما اتفاقات عجیب غریبی میوفته که حنای قصه رو شوکه می‌کنه درحالی که عاشق کیوان شده ولی متوجه می‌شه که کیوان برای…

خلاصه رمان دختری به نام حنا

توی دانشگاه نشسته بودم و به این فکر می کردم چیکار کنم تا حال کیوان جا بیاد کوثر و بهار و یلدا هم کنارم نشسته بودن اونا هم تو فکر بودن که چه بلایی سر کیوان بیاریم! یهو یلدا خندید و گفت: -خدایی اگه سر امتحانا انقدر از مغزمون کار می کشیدیم الان دکتر بودیم! من و بهار خندیدیم که کوثر گفت: -بچه ها من یه فکری دارم! منتظر بهش خیره شدیم که گفت: -خط قرمز کیوان اول ماشینشه بعد غرورش. بشکنی زدم و گفتم: -غرورش و نشونه بگیریم فهمیدم چیکار کنم. بهار گفت: -وای حنا نه گناه داره! چپ چپ نگاهش کردم که گفت: -خب باشه اون گناه نداره ولی غرور خیلی مهمه! با حرص گفتم:

تو دوست منی یا اون؟ بهار چیزی نگفت ومن تو فکر کارایی که میخواستم بکنم غرق شدم. ده دقیقه به کلاس مونده بود که بلند شدیم و به کلاس رفتیم. ادامسی از کوثر گرفتم و شروع به خوردن کردم کیوان هنوز تو کلاس نیامده بود. طبق نقشه کوثر کنار رادمان نشست خیلی زود کلاس شلوغ شد. تنها جای خالی کنار من بود انگار شانس باهام یار بود که کیوان وقتی وارد کلاس شد تنها جای خالی کنار من بود و مجبور شد کنارم بشینه. ولی قبلش من ادامسم و از توی دهنم در اوردم و روی صندلی چسبوندم. کیوان با لبخند مغرورانه ای که خوب میتونستم بفهمم داره دیروز و برام یاداوری میکنه کنارم نشست.

اخم کردم و صورتم و برگردوندم که اروم کنار گوشم گفت: -چطورین لیدی؟ اخم روی پیشونیم غلیظتر شد. استاد وارد کلاس شد و بعد از خوندن لیست شروع به تدریس کرد. کیوان اروم در گوشم گفت: -فکر کردم از ترس نیای دانشگاه! خیلی خودم و کنترل کردم جوابش و ندم ولی اون با خنده گفت: -شب جات و خیس نکردی؟ بعد خودش زد زیر خنده عصبی بلند شدم و گفتم: -استاد این اقا یه سره صحبت میکنه نمیزاره بفهمیم شما چی میگید! استاد نگاهی به کیوان کرد و گفت: -اقای هخامنش بفرمایید این سوال و حل کنید بفهمیم چقدر بلدین. کیوان با اخم از جاش بلند شد و رو به من اروم گفت…

دانلود رمان دختری به نام حنا یگانه سلیمی رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سایه تردید رضوانه

دانلود رمان سایه تردید رضوانه رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سایه تردید از رضوانه با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دختری از تبار زیبایی و پاکی در گیر رسومات قدیمی خاندانشان شده و مجبور به ازدواج با فردی می شود که حتی در رویاهایش نیز جرئت ندارد او را وارد کند. پسری سرد خشک و خشن خیانت کردن مادر را به چشم دیده ایا او روانی سالم دارد؟ پاسخ الناز به این سوال یک نه بزرگ است و او مجبور به زندگی با مردی است که حتی به خواهر الناز نیز شک دارد. باید دید الناز تاب و توان حوا گونه خواهد داشت تا سیب سرخی در کام حسام شود و روح آلوده او را از شکاکی هایش برهاند؟…

خلاصه رمان سایه تردید

– من باید برم دیگه. – خیلی مسخره ای الناز. یک ساعتم نشده اومدیم. – همینم به زور مامانم قبول کرد تا بیام. باید زودتر برم خونه آماده بشم برای مهمونی. کتاب و دفترم را داخل کیف گذاشته و بوسه ای سریع روی گونه ی سمانه که با چهره ای بغ کرده و اخمو خیره ام بود زدم. – شنبه میبینمت. خداحافظ. در جواب تنها برایم شکلکی که نشان دهنده ی حرصش بود در آورده و خودش را با مسئله ی ریاضی سرگرم کرد. به حالت چهره‌اش خندیدم و با عجله از کتابخانه خارج شدم. بسختی توانسته بودم مامان را راضی کنم تا یک ساعتی را با سمانه به کتابخانه بیایم.

با کلی تهدید که دیرتر از یک ساعت به خانه برنگردم قبول کرد مرا بفرستد. با قدم هایی بلند مسیر خانه را که چند کوچه ای بالاتر از کتابخانه بود در پیش گرفتم. تا به خانه رسیدم مامان نگاهی به ساعت کرده و با طلبکاری گفت: – دیر که اومدی. حداقل زودتر حاضر شو تا راه بیفتیم. نگاهی به ساعت کرده و متوجه شدم با وجود عجله ام نیم ساعتی تاخیر داشتم. اما با این حال متعجب پرسیدم: – الان زود نیست بریم؟ مامان مسیر اتاق خوابشان را در پیش گرفت و با بدخلقی گفت: – نخیر.خونشون سمت الهیه است. الان بریم شانس بیاریم به ترافیک نخوریم یک

ساعت دیگه میرسیم. با شنیدن منطقه ای که خانواده ی رادمهر در آن زندگی می کردند ابرویی بالا انداخته و زیرلب زمزمه کردم: – پس حسابی خر پولن. مامان که گوش تیزی داشت صدایم را شنیده و جلوی در اتاق ایستاد و با لبخند نگاهم کرد. – آره. این جوری که مهناز می گفت توپ تکونشون نمیده. این لبخند مامان را می شناختم. همیشه از نشست و برخاست و دوستی با افراد متمول لذت میبرد. – مگه آقای رادمهر چیکاره است؟ وارد اتاق شده و با صدای بلند تری جوابم را داد. – تو کار بساز بفروشه.الانم برو زودتر آماده شو تا دیر نشده. باشه ای گفته و به سمت اتاقم رفتم…

دانلود رمان سایه تردید رضوانه رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان سکوت تا پرو سکوت تا پرو  الهام.م.۷۱

دانلود رمان سکوت تا پرو سکوت تا پرو الهام.م.۷۱ رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان از سکوت تا پرواز از الهام.م.۷۱ با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

راجب یه دختر لالِ که پسرعموش باهاش حرف میزنه چون توی فامیل کسی بهش محل نمیذاره یه روز ک پسره داشته باهاش حرف میزد دختر پاش لیز میخوره پسره میاد نگهش داره دوتایی میوفتن. همون موقع پدربزرگه اینارو میبینه پسره رو وادار به ازدواج با دختره میکنه پسره عاشق کسه دیگه اس از دختره متنفر میشه…

خلاصه رمان از سکوت تا پرواز

“کیوان” با اکراه راضی به باز کردن چشمام شدم نوری که از پنجره میتابید زیادی تند بود دوباره چشمامو بستم تا موقعیت دستم بیاد دیشب من خواب بودم تو تختم اینجا چیکار می کردم؟ چشمامو باز کردم به سختی تکونی خوردم و سعی کردم بشینم بدنم بخاطر رو زمین خوابیدن درد می کرد به ساعت نگاه کردم هشت بود امروز چند شنبست؟ پنجشنبه ؟ نه جمعه ست و کلاس ندارم بوی نون پیچید حتما نون رو گرم کرده مثل هر روز صبح دیگه فریزر نعمت خوبیه نیازی نیس چیزی بخرم بلند شدم خودش نبود یادم

اومد باید حسابمو باهاش تصویه میکردم باید یادش بمونه … یهو به تصاویری تو ذهنم اومد اینکه با عصبانیت رفتم تو اشپزخونه داشت به کاری می کرد… پس حتما دیشب حسابشو رسیدم نشستم سر میز چند لقمه ای خوردم که یادم اومد پریسا چطور رفت من از بابام سیلی خوردم و همه اینا بخاطر اون دختر بود لقمه ای که تو دستم بود انداختم وبلند شدم رفتم سمت اتاقا در اتاقشو باز کردم که با شدت به دیوار خورد و باعث شد اونکه نشسته بود و به چیزی مینوشت از جا بپره جلو رفتم هنوز کیج بودم هرچی من

جلوتر میرفتم اون به سمت گوشه تختش میرفت یاد حرف بابام افتادم : چطور دلت اومد اون طفل معصوم رو بزنی پوزخندی زدم و گفتم : تو طفل معصومی؟ سرشو بین زانوهاش جمع کرده بود و می لرزید دست کردم شالشو از سرش کشیدم بیشتر سرشو تو پاهاش فرو کرد به دسته از موهاشو گرفتم و به کم کشیدم سرشو بالا آوردم چشماشو بسته بود داد زدم: وقتی حرف میزنم تو چشمام نگاه کن لعنتی چشماشو باز کرد هرچند به لحظه نکشیده پر و خالی میشد از اشک سنگ شده بودم هیچی روم تاثیری نداشت…

دانلود رمان سکوت تا پرو سکوت تا پرو الهام.م.۷۱ رایگان pdf بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بیست کتاب " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.