دانلود رمان عاشقانه اجتماعی رمان آغوش آتش (هر دو جلد یکجا) اثری بینظیر از مریم روح پرور (کمند) رایگان و بدون سانسور pdf با لینک دانلود مستقیم از سایت بیست کتاب دانلود کنید
اسم رمان : رمان آغوش آتش (هر دو جلد یکجا)
تعداد صفحه : 8959
نویسنده : مریم روح پرور (کمند)
ژانر : عاشقانه اجتماعی
دانلود رمان رمان آغوش آتش (هر دو جلد یکجا) بدون سانسور به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان دررمان آغوش آتش (هر دو جلد یکجا) خلاصه رمان
آهیر، با سنِ کَمِش بزرگِ محله است، در شب دامادیش، عروسش مرجان را میدزدن و در پارک روبروی خانه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش آهیر در محل میماند تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل او را پیدا کند، آهیر که یه اسم کُردیه به معنای آتش، در ظاهر آهنگری میکند ولی کسی از شغل اصلیش خبر ندارد، حالا پروا خبرنگارِ سرتقی که به تازگی همسایه آتش شده، از قضا دل آهیر را برده ولی …
گوشه ای از رمان رمان آغوش آتش (هر دو جلد یکجا)
با رفتن آهیر مرجان لبخند زد، فکر نمی کرد با وجود آن اتفاق ها، چنین عروسی برایش بگیرند، عروسی که کم کم چهارصد نفر مهمان داشت، در بهترین تالار شهر، یک شب رویایی و به یاد ماندنی برای عشق شان، اگر آهیر و پا فشاری و حمایت هایش نبود هرگز در آن لباس و در آن شب نبود. سر چرخاند و دید آهیر سر به زیر به حرف های پدر بزرگش گوش سپرده بود، سرش کمی کج شد به قد و قامتش نگاه کرد، دوست مرجان سراغش رفت و تنهایش نگذاش… با تنها شدنش با غم به آهیر نگاه کرد، صدای دختری با لهجه ی غلیظی در گوشش نشست:-آ آ چه عاشق نگاه می کنی دختر! با دیدن آگرین لبخند زد و آگرین دست زیر چانه ی مرجان برد و گفت: -آهیر حق داره، عشق تو نگاهت خوند که یه پا ایستاد گفت یا مرجان یا هیچ کس مرجان با خجالت سر به زیر برد و آگرین سرش را تکانی داد و گفت: -اسم تو رو باید گذاشت آوین دختر زیبا مرجانم سر بالا نیاورد و صدای آهیر را شنید: -چرا؟ آگرین به برادرش نگاه کرد و چشمکی برایش زد، گفت: چون چشماش پر از عشقه، چون خودش عشقه آهیر با لبخند به مرجان سر به زیر نگاه کرد، آگرین به یک باره دست پر طلایش را بالا برد و بالای لبش قرار داد چنان کلی زد که گوش دشمن کر شود و خودش همراه شد با زن هایی که پایکوبی می کردند. مرجان از گوشه ی چشم به آهیر نگاه کرد و آهیر چشمانش را تنگ کرد و گفت: تو تنها نیستی -نیستم، خواهر برادرای تو خواهر برادرای من شدند، تو شوهرم شدی، مادر پدر دارم، این همه فامیل دارم، چرا تنها باشم؟ -آگرین راست میگه، تو آوینی، تو عشقی مرجان نگاه دزدید تا باز از خجالت سر به زیر نبرد، جشن رو به پایان بود و خانه ی آهیر برای عروس زیبایش آماده بود. ** آسو و آگرین و آسکی منتظر مادرشان بودند، اما مرجان از خجالت داشت آب می شد، چون می خواستند آهیر و او را به خانه ی بخت شان ببرند، مادر بالاخره دست آهیر را گرفت سمت آن ها رفت و گفت: -بریم مرجان سر بالا نیاورد، دامن پفش را کمی بالا گرفت وارد پارکینگ آن آپارتمان شدند تا وارد آسانسور شوند، آهیر سر چرخاند به مرجان نگاه کرد، خنده اش گرفت چون او بیشتر از همه می دانست مرجان تاچه حد خجالتی است و حال سه زن می خواستند آن دو را به حجله ببرند پس از پرداخت به صفحه دانلود رمان هدایت میشوید شماره پشتیبانی : 09170366695 – – –