دانلود رمان دو همراز (همسایه من) از مریم پیروند با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اطلس دختر ساده و معصومی که با اومدنِ همسایهی جدیدشون درگیر رازهای پیچیدهای میشه که مجبوره بنا به دلایلی با این همسایهی مرموز همخونه بشه، شاهرخ هم بعد از مدتی دل میبنده به این دختر معصوم و بینشون…
خلاصه رمان دو همراز
نارین امروز امتحان داشت. امیدوارم خواهرم از پسش بربیاد. زیر لب زمزمه کنان براش دعا خوندم و رفتم به محل کارم. ماشین رو توی پارکینگ فروشگاه پارک کردم و رفتم داخل. ساعت کارم رو زدم. من باید از ساعت ۸ صبح وارد فروشگاه می شدم تا ساعت ۴ بعد از ظهر. درسته زمان زیادیه. بهرحال هر آدمی برای بهتر زندگی کردن و گذروندن وقت و اوقاتش به یه کار ثابت یا شایدم پاره وقت نیاز داره. برای منی که بعد از فوت مامان شدم دختر بزرگه و مادر خونه و تمام مسئولیت های پخت و پز و اداره ی خونه و کارهای ارس و بابا و نارین به دوشم افتاد، کار کردن بیرون از محیط خونه آرامش
بیشتری بهم می داد و می تونستم اوقاتم رو با کار بیرون و دیدن آدم های دیگه بهتر بگذرونم. – اطلس، آقای کوهنورد باهات کار داره. برگشتم به طرف سارا یکی از همکارام بود که غرفه ی لباس های شب دستش بود. – نگفت چیکار داره؟ – نه، شاید میخواد باز یه نگاه به کاتالوگ ها بندازی برای سفارشات جدید. حتما همینطوره. نگاه ازش گرفتم. امضام رو زدم و رفتم به اتاقش. در زدم و اون با شناخت به اینکه خودمم بلند گفت: -بیا اطلس جان. دوست بابام بود. برام یه احترام خیلی خاصی هم داشت و اون رو مثل بابام می دیدم که کنار خودش کار کردن برام راحت تر از هر مکان دیگه ای بود.
داخل رفتم. با تیپ همیشه مرتبش پشت پنجره ایستاده بود. بدون اینکه به سمتم برگرده آروم گفت: -درو ببند اطلس. در رو بستم و آروم گفتم: – سلام، خوبید عمو علی؟ اسمش علیرضا بود. بابام و ارس بهش میگفتن راسو. هیچوقت نفهمیدم چرا اینجوری صداش میکنن. شاید چون همیشه دهنش بوی پیاز یا سیر میده. -خوبم. بیا بشین کارت دارم. روی یکی از صندلی ها نشستم و منتظر شدم ببینم چی میخواد بگه که منو احظار کرده توی اتاقش. هنوز نگاهش پشت پنجره بود و ظاهرا قصد حرف زدن نداشت. خسته از چشم چرخوندن توی اتاق بزرگش، یکی از کاتول گهای روی میز رو برداشتم و ورق زدم…