دانلود رمان گریان تر از گریان از فاطی جوجو با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سرگذشت انسانهائیه که در برابر هیچ طوفانی کمرخم نمیکنن افرادی که برای عبور از هر آتشی راه حلی پیدا میکنن و مقابل تمام فرازونشیب های زندگی می ایستن.. دو شخصیت اصلی این رمان استوار و مصمم به زندگی ادامه میدن و هیچ زمان اجازه نمیدن گل لبخند روی لبشون جای خودشو با اشک عوض کنه تا اینکه بالاخره به بزرگترین دست انداز زندگیشون میرسن دست اندازی که عبور از اون ورود به یک جاده ی سرشار از سختیهای تجربه نشدنیه سختی هایی که در راس همه ی اونها نوشته شده: عشق. و اینکه این حس ناشناخته چه تاثیری در زندگیه هر یک میذاره رو در رمان خواهیم خوند.
خلاصه رمان گریان تر از گریان
دستم رو جلوی صورتم گرفتم و از ته دل زار زدم. زار زدم بر بی کسی هام بر تنهائیام بر حسرت هایی که توی دلم جمع شده بود. اولین بار بود که حسرت داشتن چیزی رو می خوردم حسرت دستای پشتیبان پدر ، شونه های مادر ، وقتی به خودم اومدم هوا رو به تاریکی میرفت. گلوم از شدت فریادایی که زده بودم میسوخت. به اطرافم نگاه کردم پرنده پر نمیزد. از جام بلند شدم برای آخرین بار نگاهی به سه قبر مقابلم انداختم و زیر لب گفتم : نمیدونم میتونم دوباره زندگیم رو به روال عادیم برگردونم یا نه ولی اینو
خوب میدونم قلبم برای همیشه عزا داره، برای همیشه… بارون شروع به باریدن کرد عاشق بارون بودم ولی الان برام یاداور به حادثه تلخ بود. حسابی خیس شده بودم. کنار خیابون رفتم و منتظر تاکسی شدم. بعد از چند دقیقه در ماشین نشسته بودم. ادرس رو به راننده دادم و به خیابون چشم دوختم. ترافیک سنگینی بود. دوست داشتم زیر بارون راه برم و بی هیچ ابایی از اینکه کسی متوجه اشکام بشه راحت گریه کنم. از راننده خواستم ماشین رو نگه داره . قطرات بارون به شدت به صورتم برخورد می کرد.
اشکام با بارون مسابقه گذاشته بودن و من در این فکر بودم که در آخر کدومشون پیروز میشن اشکای من یا بارون؟ ناراضی بودم، از سرنوشتم ناراضی بودم نباید اینطوری میشد نباید رویاهام به این سرعت به پوچی میرسید ندایی از درونم فریاد میزد و میگفت که میتونم دوباره و از اول شروع کنم به خاطر کسایی که دوسشون دارم دوباره از تو زندگیمو بسازم ولی ذهنم اینقدر پر و درگیر بود که هیچ توجهی به این ندا نکنم. به خودم که اومدم پشت در خونه بودم چه زود گذشته بود. درو باز کردم و وارد شدم…